طبع سنّتشکنم دوش به غوغا برخاست
آن سوی نه فلکش یکتنه از جا برخاست
قالب صورت و اسماء و صفت را بشکست
کار دیدار خدا بود و چه زیبا برخاست
طبع سنّتشکنم دوش به غوغا برخاست
آن سوی نه فلکش یکتنه از جا برخاست
قالب صورت و اسماء و صفت را بشکست
کار دیدار خدا بود و چه زیبا برخاست
حقیقتپیشه شو، این راه پیما
خروش کشتی ناگاه پیما
به وصل بندر و لنگر میندیش
به وصل دورها تا ماه پیما
دو چیز با عقل جور در نمی آید: حماقت بشری و عشق.
احمق ها باید بروند دروس عقل را بیاموزند و سرانجام عاقل و در نهایت فیلسوف شوند. و آنها که افقشان عشق است باید بروند دروس عشق بیاموزند و در نهایت عاشق شوند.
و آن گاه عشق که با هیچ چیز جور در نمی آید. نه با حماقت بشری، نا با عقل فلسفیده و نا با آن راهی که افقش عشق است!
حلمی | کتاب لامکان
مسافر روح، هیچ چیز حتّی فضای خالی را با خود نگه نمی دارد. دست خالی به پیش می راند به فتح آسمانهای نو. تنها قلب از شوق پر است و گوش از موسیقی های بهشتی. آن را نیز نگه نمی دارد.
حلمی
آن نظریه پردازان سفله ای که به کام آگاهی جمعی و در حقیقت به کار باد کردن من شخصی خود با «فردیت» ستیز می کنند باید بدانند که با حقیقت روح و خداوند ستیز می کنند. چرا که فردیت، هویت روح است و فردیت بستر خلاقیت روح است و روح، فرد است و هیچ کاریش با آگاهی جمعی نیست.
خرد الهی حکم می کند که در یک باغ روینده، یک باغبان آگاه، قادر و عادل، نظر به بذرهای شکوفا و دانه های رویان و بالنده کند و آن فردانه های رقصان را یک به یک ستون و سایه شود و روی به خورشید دارد، تا آن لحظه که ایشان هر کدام قد راست دارند و بی نیاز از دایه و ستون و سایه شوند. استادان عشق چنین کنند.
باری آنچه که یک روح بیدار، یک دانه ی فرد شده و خلاصی یافته از خوشه خوشه غل و زنجیرهای آگاهی جمعی و نیلوفرانه رسته از مرداب آگاهی انسانی می کند همه ی جمعیت ها را به پیش می راند. یک روح بیدار، چنانکه قانون خود بر خود است، ولی و حاکم و قانونگذار پیرامون خویش نیز هست و بی آنکه کسی بویی برد، بر همه ی کسان فرمان می راند.
و این آن لحظه ی شگرف است که چون روح از اغمای اعصار طولانی خویش برمی خیزد و در اقلیم جان خالص به عوالم زیر می نگرد، با خود فروتنانه می گوید: «من در مشت خودم، جهان در مشت من است.»
حلمی | کتاب لامکان
ممکن است بسیاری پس از مرگ به بهشت بروند، امّا کسی با مرگ به ملاقات خدا نخواهد رفت. چرا که خداوند بسیار آنسوتر از بهشت ساکن است.
حلمی
از "آنچه که به نظر می رسد" تا به "آنچه که هست".
تمام «سفر روح» همین است؛ عزیمت از ظاهر به باطن، از سطح به عمق، از حرف به معنا، از انسان به روح.
می توان ادامه داد: از آیین به آیینه، از خواب به بیداری، از من به خود، از خود به خدا. از مرگ به زندگی، از ذهن به جان، از زمین به آسمان، از خاک به لامکان.
از آنچه که به نظر می رسد هست
تا به آنچه که به راستی هست.
حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: پرنده ی آسمان، اثر رنه ماگریت