سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

فرمود..

فرمود: وحی مقدّس خویش با خاطر مردمان آلوده مکن! ذات قدسی سخن حق با سرشت پلید حرف مردمان قاطی مدار! بیرون مرو! سخن مگو! رخ منما! با غیر منشین! حاصل تخمیر خویش جز در شراب کلام من مینداز و حجاب برمدار و با انسان معاش مکن! دخلت من و خرجت من و معاشت و آب و نان و آشت من!

آری؛
که‌ام که چنین‌ها کنم!

حلمی | کتاب آزادی

فرمود | کتاب آزادی | حلمی

۰

آلوده منم..

این بوسه و آغوش است که ما را زنده نگاه داشته است. این شراب و موسیقی‌ست. این ذات شعف است. این رقص میان و قمر است که ما را زنده نگاه داشته است. این دُرد جان ماست و صافی نهان ماست و جام رحمت جانان ماست، و ما هرآیینه سرکشیده.

آلوده منم به بوسه‌ی مطهّر عشق،
و غرقه منم در آغوش نامنتهای شراب.

حلمی | کتاب آزادی

بوسه و آغوش | کتاب آزادی | حلمی

۰

امشب ز شراب عشق جامی دومنی

امشب ز شراب عشق جامی دومنی
از سینه‌ی خون هرآنچه برداشتنی
در دامن جان هرآنچه که کاشتنی
بر قلّه‌ی دل هرآنچه افراشتنی

حلمی

امشب ز شراب عشق جامی دومنی | رباعیات حلمی

۰

خانه‌ی دل رونقش از سوختن

خانه‌ی دل رونقش از سوختن
جان به سر شعله‌ی حق دوختن


کلبه‌ی آباد به از کاخ زار
دیر خرابات به از ملک تار


پرچم عشق تو به دل داشتم
جرأت حق کردم و افراشتم


خامشی و مستی و دلدادگی
چیست به از پیرهن سادگی


بار سفر بستم و راهی شدم
از ره درویش به شاهی شدم


آن ره باریک که طاق دل است
خلوت پنهان و اجاق دل است


گفتمش ای جان تو نوایت خوش است
ملک تو و حال و هوایت خوش است


مرحمتی باد که ساکن‌رُوان
خانه کنند این ره بی‌خانمان


محفل ما باد به کویی نشاند
تشنگی جان به سبویی نشاند


سفره‌ی ما نان و پنیر و شراب
چیست به از این سفر مستطاب


بر در این خانه به جان کوفتن
پاسخش این است غمان روفتن


دست‌کشان‌اند رفیقان ز جان
بزم شعف، کوی خدا، ملک آن


آن که تجلّی و خود هستی است
جام و می و ساقی و سرمستی است


خانه‌ی دل برکتش از نام یار
چیست به از نام دلارام یار


حلمی

خانه‌ی دل رونقش از سوختن | مثنوی حلمی

۰

هر چه تو ریزی دهن ما رواست

دم بزن ای جان که دمت دلرباست
دم زدن تو ز دم کبریاست


دم بزن ای جان که دمادم تویی
روی تو روی دل و روی خداست


دم بزن ای شعشعه‌ی لامکان
شعله‌ی چشمان تو بر ما سزاست


دم بزن ای حضرت روح‌القدس
هر چه تو گویی سخن آشناست


عشق به جان آمده از جان تو
جان تو مجموعه‌ی جانهای ماست


دم بزن ای صاحب آب و شراب
هر چه تو ریزی دهن ما رواست


فکر به تخمیر سرآغاز توست
فکر چه دانسته که آن دم چراست


دم بزن و فکرت ما را بسوز
حلمی از آن دم همه دم ماجراست

دم بزن ای جان که دمت دلرباست | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان