این دشمن اهریمنی
آرد به پایان این منی
من گفتم و تو یاد کن
فردا به خاک بهمنی
موسیقی: Sirusho - Huh-Hah
این دشمن اهریمنی
آرد به پایان این منی
من گفتم و تو یاد کن
فردا به خاک بهمنی
موسیقی: Sirusho - Huh-Hah
به رنج صدهزارگان، به نوشوکوش سادگان
به رزمهای بیخودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قارهی دل فراقزادگان
موسیقی: Worakls - Caprice
ای دل غمخورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون
موسیقی: Lerr - Wakening
چو به دست هست باده
چه رود ز دست باده
تو مگو منوش یک شب
همه شب خوشست باده
ز دمی که روت دیدم
به دلم نشست باده
تو مرا به دست دادی
ز دم الست باده
تو مگو نمیر یک شب
که دمیدنست باده
همه رهگشاست حلمی
به ضمیر مست باده
تو بنوش و دل مرنجان
که ز تو برست باده
رهروی انسان مشو آن روح نیست
در دل بیرحم ایشان روح نیست
در دل مردان عاشق خانه کن
جز درون قلب شادان روح نیست
موسیقی: ETHNO MUSIC - Love Secret
با موسقی سحر به افلاک رسی
در خانهی ارواح طربناک رسی
یادش چو کنی سفیر معراج شوی
نامش چو بری بسان کولاک رسی
موسیقی: Frenic - Old Waltz
چه باشد زهد جز ایمانفروشی؟
به جای جانسپاری جانفروشی
به صحن دیدهها افتی و خیزی
نه با نفس ریایی میستیزی
خوشا ای روسپی تن میفروشی
نه چون زاهد برهمن میفروشی
تو را این بندگی در صحن خلق است
که نان و خانمانت رهن خلق است
تو نه حق بهر حق گم میپرستی
تو ای پوسیده مردم میپرستی
سر سجادههای خودنمایی
به کوی خلق حیران هوایی
تو را در بند خود ابلیس دارد
چو تو بس بنده دامنخیس دارد
مجیز عقل گفتی مرد ترسان
که عقلت دست گیرد کوی رحمان
ولیکن عقل بردت کوی شیطان
و شیطان گفت ایشان را بسوزان
بسوز ای روسپی خودنمایی
که آتش داد پیغام رهایی
بسوز ای خفته روزی سر برآری
بسوزی تا بدانی چیست یاری
موسیقی: تانیا صالح - طریق الحب
آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش باد
آنکس که خود عقباست عقبا به چه کارش باد
آن یار که خود حق است از خیر و شرش بالاست
جانی که خود حلواست حلوا به چه کارش باد
درویش زبانآتش با کیش سخن گوید؟
معنا چو ز او جوشد معنا به چه کارش باد
من آمدم و امّا تو هیچ ندیدی هان
آنکس که نمیبیند آوا به چه کارش باد
او آمد و من بودم، من هیچ نه من بودم
او را که سراسر اوست منها به چه کارش باد
این چهچه تحریری آواز شیاطین است
آن صیقلِ صیقلزن هاها به چه کارش باد
آن صوت شعفباران، آن نعرهی غمخواران
شهیار غزلیاران هورا به چه کارش باد
آن یار که شوریدهست این شور چه میخواهد
عالم به عصا دارد شورا به چه کارش باد
آن کور چه نشخوارد؟ عقلش به چه قد دارد؟
نظمآور ِهستآرا تقوا به چه کارش باد
اینها سپر خلق است، او خلق به جان دارد
او را که قَران دارد پروا به چه کارش باد
پرها همه زو جنبد بیبال و پران هم زو
تبلای جهانجنبان تبلا به چه کارش باد
بیسلسله رقصان است، او جان خدایان است
در کوشش پنهان است، پیدا به چه کارش باد
ای منتظران جامی تا مستی و بدنامی
این خلق گمان ورنه مولا به چه کارش باد
حلمی سر خط بنویس بر خلق چهارابلیس:
آنکس که زمین خواهد طوبا به چه کارش باد
وقت آن شد آنچه میدانی کنی
اندکی گاهی پریشانی کنی
اندکی از خویشتن بیرون پری
ماورای هر چه میخوانی کنی
از حجاب عقلها سر برکشی
پا دهد رقصی به عریانی کنی
شعلهای گرم از درون سینهات
وقف این دنیای یخدانی کنی
وقت آن شد ساز شیدایی زنی
شکرگویان رقص سبحانی کنی
منقضی شد کودکی و بیرهی
تو رهی رفتی که رهرانی کنی
تا بگیرد پر دو دستان دعا
همچو بازان رزم روحانی کنی
عاشقا ناسازها در سوزتر
آب هم بر هر چه سوزانی کنی
از سفر بازآمده بسیار نیست
حلمیا وقت است چوپانی کنی
روح از این حجلهی بیعشق به جایی برود
بدرد خرقه و در سوی نوایی برود
گوش کن تا شنوی از فلکت صد آواز
جان رحیل است پی نور و صدایی برود
ساقی از مغفرت باده گرم نام دهد
شاید این دلشده امشب به هوایی برود
خانهام میکدهها گشته، چه سرگردانم؟
قول حق نیست به یابنده جفایی برود
کاسهی عقل سر چرخ عداوت شکنم
مرغ دل بال کشد نغمهسرایی برود
دلقک وهم بجنبانده سر از محنت عقل
وقت آن است که این گلّه چرایی برود
هر چه جز باده مرا عطر ندامت بدهد
جان چو بشنید بوی باده به جایی برود
حلمی از شوکت میخانه مگو، جام بگیر
اوج پیمانه نگر با چه ولایی برود