چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۹
شب از جنون فرا میخیزد و در مطلقِ عشق به نام، به آرام میرسد. شب در محضِ خدا، به محضِ خدا از خویش بر میخیزد و کار خدا میکند.
اینقدر گفتهاند خدا و نام خدا به کذب و نفاق بردهاند که من شرمم میآید از این نام بالا به زبان راندن. باری خود به زبان میراند، میگوید و مینوشد و میرقصد و باکیش نیست از زبونان خویش.
شب سخن میگوید. ای روز! ای آدمی! ای پاکستان، ای فُغانستان، ای به دزدی و جهل و دریوزگی و اندوه و چرک از مکافات عمل خویش افتاده، بشنو! بشنو ای آدمی، تو را شنیدن چارهی چارههاست.
حلمی | کتاب آزادی