سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

قبله در تغییر است

جان عاشق در حماسه می‌زید. جبن نمی‌داند، عقل نمی‌خواند، هراس نمی‌شناسد، مرز نمی‌فهمد. جان عاشق روانه است، سکون نمی‌داند و سکنا نمی‌داند.


شریعت در تغییر است، طریقت در تبدیل است. معرفت خرد تابان دل است و حقیقت گرچه یکی‌ست ولیکن هماره در تحویل است. ادراک عاشقان در لحظه جاری است. آشیانه‌ی جان عاشقان خداست. عاشقان بادسوارانِ قلّه‌آشیان‌اند.


مغرب مشرق است و شمال جنوب. حقیقت بی‌جهات است و در هر لحظه از یک سو می‌دمد. قبله‌یاب، جان عاشق است. قبله در تغییر است و سوی حقیقی‌اش در جهت دل است.


حلمی | هنر و معنویت

قبله در تغییر است | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

سالک بی‌جربزه؛ سور ده!

داستان این نیست که فقط دانایان می‌فهمند و چون دیگران نمی‌فهمند پس ایشان در رنج‌اند. داستان این نیست که ایشان در نورند و دیگران در ظلمت‌اند و پس ایشان از ظلمت دیگران در رنج‌اند. نه، رنج از این است که درک به ظرف عمل نمی‌ریزد و مست نمی‌تواند دیگران را مست کند و نوردیده نمی‌تواند نور بتاباند و موسیقی‌شنیده نمی تواند دیگران را برقصاند. 


دانایان در رنج‌اند چون دانایی‌شان حرف است و خردشان در پستوهای نهان احتکار شده است و نمی‌خواهند، پس نمی‌توانند خرد را به کاسه‌ی عمل بریزند و بر سر دیگران شاباش دهند. دانایان، در وهم دانایی‌اند، چرا که این دانایی هم نیست و خرد چون از عشق بار نگیرد و خون خویش بر عالم نپاشد خرد نیست، بلکه آخور ادّعاست. عشق هم تا از حرف برنخیزد و به میانه نخیزد باد هواست.  


سالکان دلیران زمانه‌اند و نه خانه‌نشینان حمّال حروف. اگر زمانه پژمرده است از این است که سالکینش بی‌جربزه‌اند و بندگان حرف و قول و شریعت‌اند. ای رهروان! پس زندگی کجاست؟ این همه نقش و رسم پر، پس پرندگی کجاست؟ هزار گام در درون برداشتید، حال اگر راست می‌گویید و آن گامها گام حق بود.. 


رنج گوید که برپا! نور ده
درد گوید میوه‌ی پرشور ده
عشق گوید جان من رقّاص شو
سور می‌خواهی جهان را سور ده


حلمی | کتاب لامکان

رنج می‌گوید که برپا! نور ده | حلمی

تابلو: مردان رقصان از دنیس ساراژین


موسیقی: آرا ملیکیان - گلهای رهرو 

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان