سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

امروز بر آنیم که بتوانیم

دیروز نتوانستم، امروز بر آنم که بتوانم. عاشق را جز عاشقی کار نیست. دیروز مقام حجاب بود، امروز بی مقام عشق به جا می‌آریم. دیروز نام حجاب بود، امروز بی نام عشق به جا می‌آریم. دیروز نتوانستیم، امروز بر آنیم که بتوانیم.

عجیب است این بار چه آسان زندگی آغوش گشوده. آن دیروز چه سخت بود. هر چند از دیروز تا امروز، هزار کهکشان سوخته است و هزار کهکشان زاییده.

مطرب پرسه‌زن در سرزمین‌های پریشان، امروز آرام گرفته است، در سرزمین جان. شاید دیگر هرگز نخواهم هیچ جا بروم. شاید بخواهم همین جا بمانم تا بمیرم. گر وصال دست دهد، این وصال نایاب، آن قدر خواهم ماند تا وقت رفتن شود.

حلمی | کتاب آزادی

امروز برآنیم که بتوانیم | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Yanni - Into the Deep Blue

۰

باید عشق به جا آورده شود

باید عشق به جا آورده شود. اگر جان بخواهد، بخواهد. تن چه می‌خواهد؟ عشق را تن چه کار؟ تن را نگاه دار چنان، تا عشق به جا آری. 


جهان از کف دست چون دود بر می‌خیزد. ناآشنایی را خوش است. ناشناسی را شناختن خوش است. ندانسته را دانستن خوب است. خوب است؟ نه؛ درست است، مهرآمیز است و حقیقی. تنها ناآشنا حقیقت است. 


من شناس نمی‌شناسم. خاص نمی‌شناسم و عام نمی‌دانم. تنها آن به‌خود‌تپیده می‌دانم که از خویش فرو ریخته است. 


در خرابات می‌گذرم، از میان این دنیای خراب. انسان نمی‌خواهم، انسانِ برای خود. خدا می‌خواهم، هنر می‌خواهم، خلقت می‌خواهم. انسان را برای خدا، برای خلقت می‌خواهم. چرا که بر زمین پست باید عشق به جا آورده شود.


حلمی | هنر و معنویت

عشق این‌چنین کار می‌کند | هنر و معنویت | حلمی

۰

ای خبرگان ای خبرگان آن خمره‌ها را وا کنید

ای خبرگان ای خبرگان آن خمره‌ها را وا کنید
از خبرگی بیرون شوید و جام‌ها پیدا کنید


ای خواب‌های عقل زار، ای مردگان انتظار
ای مغزهای اشتهار آن قلب‌ها دریا کنید


عمر گران بگذشت پست، ای وای زین عقل خجست
یک لحظه گر مانده‌ست آن یک لحظه را غوغا کنید


ای مردگان برپا شوید، ای زندگان با ما شوید
ای خفتگان قرن‌ها آن رخت‌ها را تا کنید


ای روز با ما یار شو، ای شب دگر بیدار شو
ای مردم گم‌کرده‌ره آن راه را پیدا کنید


آن راه وجد و روشنی، آن موسقی بی‌منی
عزمی به راه روشن رقّاص بی‌پروا کنید


این جامه‌های تنگ را، این بردگی بنگ را
آتش زنید و روح‌وار خود لایق زیبا کنید


این مردگی‌ها سخت تلخ، زین مردگی‌ها بگذرید
آن زندگی‌ها سخت خوش، خود را ز نو برپا کنید


ای دال‌ها، با لام‌ها! ای باده‌ها، در کام‌ها!
ای جام‌ها وی جام‌ها بس بزم بی‌همتا کنید


ای خبرگان ای زبدگان زین فاضلی‌ها بگسلید
ابلیس من‌من‌باز را آواره‌ی صحرا کنید


حلمی به پیمان گوش بست، بشنید آواز الست:
ای روح‌های باستان فرمان حق اجرا کنید

ای خبرگان ای خبرگان آن خمره‌ها را وا کنید | غزلیات حلمی

۰

آمد به میان به جان آتش

آمد به میان به جان آتش
افروخته شد روان آتش
 
یک جلوه ز دلبری چو بنمود
من بودم و امتحان آتش
 
هنگامه‌ی وصل چون بر آمد
نابود شدم به سان آتش
 
زان چشم سیاه شعله‌افکن
دل سوخته شد به خوان آتش


در روح چو خرقه باز کردم
آن خرقه شد آسمان آتش
 
ای چنگ‌نواز خامه‌افروز
مهمان کن‌ام آن لسان آتش
 
رویای تو پخته شد سحرگاه
من ماندم و آن نشان آتش
 
گفتم چه سزای عاشقی بود
این قصّه‌ی دلسِتان آتش؟
 
گفتا سر عاشقان ندیدی
آویخته از دهان آتش؟
 
خاموش شو و زبان مرنجان
تا ره بردت عنان آتش
  
حلمی ز میانه رخت بربست
آموخته شد زبان آتش

آمد به میان به جان آتش | غزلیات حلمی

موسیقی: Nils Frahm - More

۰

آواز خاموشی

بزرگواری و بزرگی از تو نیرو می‌گیرد. هرچند در گوشه‌هایی و به منظر جهان نیستی، لیکن ناگریز جهان از تو پر است، و جهانیان گرچه از تو بی‌خبرند، از تو پرند. عاشقی و عشق از تو به خود مجهّز است. عاشقی از توست که عاشق است، محبوب من! 


آوازه‌ی توست در هر سو، ای بلندترین آواز خاموشی! ای ناخوانده‌ترین کلام و ای کلمه از تو ملبّس. کلمه تویی که در جهان پاشیده. کلام تویی و نام تویی در هنگامه‌ی وصل، و در بی‌رحم‌ترین هجرانی‌ها، آن هنگام که هجرانی به شوق وصل تو در طرب است. 


طرب تویی. تب تویی در این طولانی‌ترین شب. خواب تویی و بیداری تویی و زاری در این طربناک‌ترین هنگامه‌ی بیزاری تویی. 


حلمی | کتاب لامکان

آواز خاموشی | کتاب لامکان | حلمی

۰

عاشق، واژگون است

عاشق، واژگون است؛ واژگون راه می رود، واژگون می خوابد، واژگون برمی خیزد، واژگون سخن می گوید و واژگون می شنود، واژگون می خندد و واژگون می گرید، واژگون می رقصد و واژگون دست از رقص می کشد.


زمین به سمتی می گردد و قمر به سمتی، عاشق به سمتی دیگر. مردمان به سمتی می روند، عاشق از مقابل. اقیانوس و امواج از روبرو می آیند، و عاشق در برابر. هر کس بخواهد در کنار او بایستد گم می شود، چرا که او را سویی و کناری نیست. هر کس بخواهد دامن او بگیرد، به زودی در خواهد یافت که بی دامن است! 


حلمی | کتاب لامکان

عاشق، واژگون است | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Worakls - Inner Tale

۰

عاشقی این است

آنها که در عشق می زیند باید خیلی جان سخت باشند که چنین دوام آورده اند. جان تسلیم را عشق به هر سو که می خواهد می کشد. چون و چرایی در کار نیست. عقل خاموش است. هرگز اعتقادی پیرامون این موضوع نیست که سالک باید این گونه باشد یا آن گونه. اندیشه ای نیز نیست، آنگاه که عشق فرمان می راند. عقل خاموش است، قلب فرمان می برد. این غایت سالک بودن است. 


سالک آبدیده کیست جز طبلی توخالی، یا نی ای که خدا می دمد. رسمی نیست جز آن که عشق می گوید، حتّی اگر روزی چیزی بگوید و روزی چیز دگر. حتّی اگر بر دفتر خود چنین نوشته است و از سالک چیز دیگری خواسته شود، آن چیز باید در کار شود. روشهای عشق ناشناخته اند و هر روح به تنهایی آنها را کشف خواهد کرد. سالکی که همچنان در وادی عقل است می تواند بپرسد آیا این درست است؟ از سر مهر است؟ ضروریست؟ باری آنکه عاشق است و فرمانبر، تنها می شنود و عمل می کند. بی شک راههای بی پایان عشق، همگی درست، مهرآمیز و ضروری اند، حتّی اگر چنین به نظر نرسند. 


لیکن در راه عشق نیز اکثریت از معتقدان اند، آنها تمثال پرستان و رهروان آیین ها و آداب و سنن معنوی اند و نان ظاهر می خورند، راه ظاهر می روند، رویاها از ظاهر می بینند، و سفرها در ظاهر می کنند، وصل ظاهر می گیرند و با عشق در ظاهر و در صورت می زیند. معتقدان عشق، رهروان بیرونی اند.


عدّه ای نیز از اندیشمندان عشق اند، آنها در کار چون و چرای راههای عشق اند. آیا این درست است؟ آیا منطقی است؟ صحیح به نظر نمی رسد، نباید کار عشق باشد! نه ضروری نیست، یا که  هست، و چنین و چنان. اینها در عشق همه چیز را با عقل خود می سنجند و هنوز نیم خام اند. از کف سر به درون برده اند و راههای خود را نیز می آزمایند و از بند ظاهر کمی گسسته اند و همچنان در کار این گسستن اند، باری هنوز رهروان عقل اند. اینها عاقلان عشق اند و رهروان اوراق بیرونی عشق، و هنوز از عشق جز یک نظریه چیزی نمی دانند. ایشان روزی درخواهند یافت که باید نظریه های خود را پیرامون عشق و زندگی، و حتّی تمام آن چیزها که نگاشته شده است را به کنار بگذارند و قدم در راههای پرتلاطم، موجناک و آتش خیز تجربه بگذارند.


دسته ی سوّم عاشقان اند. رهروان صدّیق، جسوران، ماجراجویان و زنندگان بی محابا به قلب سوزان زندگی. این قلیلانِ هر زمان، عشق را از پس راههای طولانی و صعب، و از پس آزمونهای سهمگین آب و آتش، و گذرهای بی اعتنا از دوزخها و بهشتها، به قلبِ جان دریافته اند. ایشان را هیچ چون و چرایی نیست. با هیچ معیار بیرونی نتوانند سنجیده شوند. ایشان آنِ زندگی را دریافته اند، و این «آن» حقیقت هر لحظه جور دیگر و چهره ی موّاج عشق در پس هر لحظه از زندگی ست. اینان در قلب آتش اند و هر لحظه بیشتر در مرکز آتش فرو می روند و چون هر لحظه فروتر می روند، فراتر می خیزند و چون فراتر می خیزند، در درون خدا گسترده تر می شوند و چون گسترده تر شوند، فروتر می آیند! ایشان موج سواران آرام و وارسته ی اقیانوس پرتلاطم خداوندند. ابلیس از ایشان فرمان می گیرد و افلاک بر انگشتان ایشان می چرخد و خداوندگاران زور و زر و اربابان قدرتهای دنیوی و افلاکی را با ایشان هیچ کار نیست، جز آنکه در برابرشان سر به اطاعت و تسلیم فرود آورند. 


عشق را گفتی و گفتم چیست آن
عاشقی این است و جز این نیست آن
روح را گفتی و گفتم نیک بین
از درون قلبها جاریست آن


حلمی | کتاب لامکان

عاشقی این است.. | کتاب لامکان |‌ سید نوید حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان