آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
آدمی از بی عشقی دچار مالیخولیا می شود. وقتی از عشق تهی باشی، یعنی از آنچه زندگی به تو بخشیده رغبتی برای بازگرداندن به زندگی نداری. درک مفهوم عشق بی قید و شرط و بخشیدن بی چشمداشت چندان پیچیده نیست. نفسی که می کشی را زندگی به تو بخشیده است و برای این نفس کشیدن به زندگی مدیونی.
حتی اگر تنها یک شخص نفس کشیدن را بلد باشد و از انواع نبوغ و فلسفه ها و استعدادها تهی باشد، همین نفس کشیدن روح را حجّت است که به زندگی خدمت کند. همین نفس کشیدن سرانجام روح عاشق را به این درک می رساند که جز این نفس و این دم که فرو می رود و بیرون می آید چندان چیز قابل دار و باشکوهی در حیات خاکی وجود ندارد و آن همه فلسفه ها و سفسطه ها و نبوغ های ذهنی و شیمیایی روزی همه باید به دور افکنده شوند تا روح از آن همه بی نفسی ها، بی عشقی ها و حبس ها به «دَم» برسد. این دم و نفسی بین دو هیچ گسترده ی لازمان و لامکان که تنها قطعیت عالم هستی و تنها پنجره ای در جهان آفرینش است که به خداوند باز می شود.
این ها همه یعنی: «دم را دریاب که نفس خداوند است.»
حلمی | کتاب لامکان
اخلاقیات، تقوا، تعّهد، ایمان و عمل صالح تا زمانی که عشق نیست هیچ کاری نمی کنند. تنها عشق که کیفیّتی بی مزد و منّت و بی چشمداشت دارد می تواند در این کالبد زیبا امّا خفته ی اخلاقیات نفس حیات بدمد و به حرکتش اندازد. عشق خود حرکت است، جوهر حیات است، نفس خلقت و دم خلّاقیت است و بی عشق برترین سجایا جز الفاظی در کتاب نیستند و برترین اخلاقیات جز مجسمه ای مرمرین و شکیل، که با پتک آهنکوب شرارتهای نفس انسانی فرو می ریزند.
پس عشق را دریابید ای بی چرا زندگان، که عشق دلیل بی دلیل زندگی ست، و عشق را دریابید ای واعظان فلسفه های رنگین و ای مغزهای چریده ی سنگین، و عشق را دریابید ای مؤمنان سرای سایه ها و آستانهای بی دوست. عشق را دریابید تا از کتابها فراتر روید، از صحن ها بگذرید و از گنبدها برخیزید. عشق را دریابید که کلید دروازه های آسمان و عمل است. آن گاه لب از هرزه سخنان بی عمل فرو خواهید بست و به «راه» خواهید افتاد.
حلمی | کتاب لامکان