بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
باز این عمق شب و شور آتشین و شعف بیحد. باز آن من که رفت و باز این من که سر کشید. باز انسان به گور شد و روح پر کشید. باز این عمق شب!
باز من سرکشان به رویای عاشقان، خستگان و از رمقافتادگان و همهی آنچه که نمیخواهم و نمیتوانم گفت.
: باز این من و باز این غم!
: عجب! غم؟! مگر غم هست آنجا که وجد هست؟
: آری آری هست، و حیرتا که چه سخت هست! آنجاست غم نشسته، پریشان، آن ابلیس، که تو مرا سخت میآزاری و این جهان از آن من است و کار من است و تو مرا پریشان میداری، و من میگویم من نیز ناچارم، شعفام، جز این نتوانم کرد و جز این نتوانم بود. تو بزار و من میزایم هر لحظه جهانهای نو از زهدان خدا.
آری آری چه سخت هست غم،
و چه شوریده منم، شعف؛
رقصان، بیمروّت، عدم.
حلمی | کتاب لامکان