چرخزنان رقصکنان مستِ مست
آن مه مسرور به جانم نشست
گفت که پیراهن خود باز کن
بازگشودم به جهانی که هست
نیست بُدم هست شدم هستِ هست
هست همه تاب و میانم شکست
سال نو آواز نو کردم به جان
زان دم نو بال نهانم برست
آن همه انسان که بُدم هیچ شد
بال برون شد ز دو بنبست دست
مرگ تو مرگ من و مرگ جهان
زندگی نوست برِ مرگ پست
عارض چشمان توام، عرصه نیست
غمزه کند گر فلک غمپرست
شب سوی ما گیر نهان حلمیا
ساعت می باز به بزم الست