ای عشق بیا که کارِ آسان نکنم
ای روح بخیز تا که عصیان نکنم
نامردم اگر به وقت مستی دل را
در طایفهی هزاردستان نکنم
در طایفهی هزاردستان جان را
نامردم اگر به سان جانان نکنم
بر قلّه که وقت همچو توفان گذرد
بیعارم اگر که کار توفان نکنم
چون باده تویی درِ غریبان نزنم
چون خانه تویی به حلقه اسکان نکنم
آسان نکشم دست ز پیراهن خاک
تا جام منوّر تو رقصان نکنم
حلمی ز سرای پاک آتش چو گذشت
نامردم اگر دمش گلستان نکنم
زین پارسی که گفتم از نو جهان جهان شد
ایران ز کنج ادوار بر اوج آسمان شد
جان سخن عزیز است، تا کی سوی غریبان؟
زین جانِ جانِ جانم صد جان به جانِ جان شد
رَستم ز خویش و خویشان گنج سخن بیابم
چون مرگ درکشیدم این خامه پردهخوان شد
حیف است چون نحیفان دربند غرب و شرقید
از غرب و شرق باید در خاور میان شد
من واصلی غریبم، دست شما بگیرم
باید ز خاک امروز آن سوی کهکشان شد
رمزیست بر زبانم با عاشقان بگویم
ای عاشقان کجایید؟ باد خدا وزان شد
حلمی سوی شما شد تا حرف جام گوید
چون حرف عشق بشنید هر چیز گفت آن شد