دلبرانند دگر، با دگرانند دگر
از ضمیر زر خود باخبرانند دگر
خواب پیمانه گزارند و رفیقان دلند
در طریق دل خود بینظرانند دگر
دیده از هیبت جادوییشان در حیرت
یا رب آخر به نهان جامهدرانند دگر
صورت آینه از سیرتشان بیتاب است
حوریان ازلی، جلوهخرانند دگر
من نگویم که وفا از دلشان پیدا نیست
باوفایند و ولی عشوهگرانند دگر
در عیان خامش و امّا به نهان در غوغا
مست از بادهی جان، خیرهسرانند دگر
حلمی از خلوتشان هیچ نشانی تو مگو
بینشانند و ولی پراثرانند دگر