سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آنکه را قدرت به کام بندگی‌ست

آنکه را قدرت به کام بندگی‌ست

داستانش زیستن بی زندگی‌ست


آدمی از مرگ لرزد، مرگ چیست
هر که را با عشق باشد مرگ نیست


آدم بی عشق را مردار بین
هر چه بالا جمله او را خوار بین


آدم بی عشق را از یاد بر
هر که را بی عشق گو بیداد بر


جمله بچّه‌خوار و سنّت‌زاده‌اند
کودکان وهم و بر سجّاده‌اند


مجرمانند این سزاواران رحم
مجرمان ایشان و ما باران رحم


نی ولی رحمی که انسان خواهدش
آنچنان رحمی که رحمان خواهدش


این یعنی تو بد کنی پس بد سزات
نوکر نفسی و پس شیطان خدات


تو بکن نیکی بی‌چشم‌انتظار
پس ببینی نیکی‌ست در پایت هزار


بس درایتهای بی‌حد لازم است
تا بداند جان که از جان ملهم است


بس براندم روزها با سوزها
تا بپیوستم به شب‌افروزها


بی‌ خدا گشتم به صحراهای دل
سرگران از خواب و رویاهای دل


تا خدا در یأس من تنّوره زد
آن من گمگشته را در کوره زد

 
*


ای زمین همراه من همپای شو
ای زمان در خانه‌ی بیجای شو


ای سپیده روز تو بی‌روشنی‌ست
ای شبان این گلّه‌های بهمنی‌ست


ای تو را دست رذیلان کاشته
تو که‌ای جز خرمنی برداشته؟


شاهدی از ناگهان فریاد زد
سنگ دل بر ساحت بیداد زد

 
آن سپاه روشنی از دوردست
در ره و این قصّه‌ی جام الست


*


من سخن در خامشی پایان برم
این دم سروی به کام جان برم


پس نگویم بیش از این از دادها
خامشی مانَد به حلق یادها


خامشی؛ بی خامشی دنیا عزاست
خانه‌ی خاموش را بنگر چه‌هاست


حلمی

مثنوی خانه‌ی خاموش | آنکه را قدرت به کام بندگی‌ست | مثنوی حلمی

۰

بر سر سوزن عشق

چه کوچک می باید بود که بر تخت سترگ قدرت جا شد، و چه بزرگ که بر سر سوزن عشق.

حلمی

بر سر سوزن عشق | هنر و معنویت | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان