هیچ نمیدانم چگونه این عظمت پیش رو پیموده خواهد شد.
چگونه میتوان در برابر فروتنی سر کشید،
مگر آنکه بسیار دریده بود.
چگونه میتوان به آفتاب پشت کرد،
مگر آنکه بسیار تاریک بود.
بسیارتاریکی فرو خواهد ریخت،
و بسیارروشنی بر خواهد خاست.
هیچ نمیدانم
این عظمت پیش رو
چگونه پیموده خواهد شد.
حلمی | هنر و معنویت
آنکه خم شود به دستگیری کمتر از خود، آنکه سر به زیر کند، تن به زیر کند، نه به سجدهی ترس و اوهام و عذاب، نه چون بزدلان، که همچو دلیران تن فرو کشد به دستگیری آنکه نمیتواند، بهر او بهشتها سر خم میکنند و آسمانها دامن میشکنند و به رقص در میآیند و آغوش میگشایند.
آنکه عربدهکشی کند، و دامن و پرچم این و آن آتش زند و عوعو و عرعر کند و از دیوارها بالا رود، ادّعا و تظاهر و زاهدی و بوزینگی کند، چنین پست و حقیر و «گریزان» - چنان که دیدید و خواهید دید - به زبالهدان تاریخ تن و جان بیمایه خواهد سپرد.
مرد باش! مرد نیستی، زن باش! اخته مباش، «هم خر و هم خدا» مباش! هم این و هم آن نباش، که نه این و نه آن خواهی بود. دلیر باش! هر که هستی، زنده باش، دستگیر باش. دست مگیر به اطاعت از خود، دست بگیر به نجات و به آزادی، که آزادی نجات است. ورنه آزادی نباشد، نان باشد، آن نان نجس است، آن نان حرام است و آن نان که بی آزادی از حلقوم فرو رود، دوزخ است و فساد است و سرنگونیست.
حلمی | هنر و معنویت
هر کس به عقیده جان داد، بار دیگر به رقص برخیزد. هر کر آخر شنوا شود و هر کور آخر بینا. هر کس پوچ مرد، بار دیگر برخیزد تا پرمیوه بزید. هر خواب آخر بیدار شود. هر خشککام، آخر لب تر کند و عالمی از مستی خویش بجنباند. هر بیهنر آخر گوهر خویش پیدا کند و به عالم بتاباند.
آنگاه که میخواهم سکوت کنم، سخن میگویم. آنگاه که میخواهم سخن بگویم، لبان مهر سکوت میخورد. خداوند سخن میگوید، خداوند میداند، خداوند سکوت میکند.
چه کسی این خلق پست از آن خود میداند؟ چه کسی این مشروطه و مخروبه و منکوبه و مضروبه از آن خود میداند؟ هیچ کس، جز خود پست ایشان. اگر انتخابها این است که سنگ بزاید و جنگ و بانگ مرگ و بنگ و ویرانی، و اگر اختیارها این است، ننگ باد بر انتخابها و اختیارها!
مرگ باد بر انتخابها و اختیارها!
و ننگ باد بر همه چه جمع و جماعت و اجتماع و جامعه!
زنده باد روح فرد!
و هیچ باد هر چه جز آن!
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: [David Foster & Zoltan Maga - Palladio [Karl Jenkins
یک زندگی کامل در وقف تا تنها ذرّهی خلّاق جسته شود. آنکس که بر پرده است به درون خواهد خزید، و آنکس که در پرده است به برون. همه چیز به قصد نو شدن است. سالک به کشف خود است تا در خود به استادی رسد و خلقت را در خود برپا کند، چرا که خالق متعال تنها یک خالق را در خود میپذیرد.
موسیقی: Irfan - Peregrinatio
هر لحظه حماسهایست برای او که میبیند، شکوهیست تمام. خلقت خدای جز این چگونه تواند بود؟ عشّاق جامها بر میزنند و صوت عشق گوش عقل بدکاره کر میکند. چه باک اگر که خامان ملک جان هر لحظه مجیز بتوارههای انسانی کنند. چه اندوه گر همه عالمان جهان، هستی شکوهناک روح مهر انکار زنند، کنون که حقّ زنده شاباش عاشقان حقیقی خویش کند صد هزار فلک و استاره، شاباش آنان که به خاک فتادند، امّا برخاستند، آنان که خام شدند، امّا نهایت پختند و سوختند.
هر قدم شکوهیست ابدی. هر دم عظمتیست بیآغاز و بیفرجام. ستارهای بر افلاک متولّد میشود آن دم که جانی از عشق زبانه میگیرد و قصّهی بینهایت خویش آغاز میکند. این ستارهی خداست ای جان. این ستارهی توست. هر چه جهان عناد کند جان عاشق مستتر، حضورش در پهنهی روح فراختر.
هوشیاری با من گفت تو همه به کار مستانی، این جمع پریشان چگونه کار عشق کنند؟ گفتم هر کار به کار تو نیست به کار عشق است، به کار ماست. ره کشید و گذشت، تنهای تنهایان بار هزار قرن ظلمت بر دوش کشان. و من با عشق خندیدم سبک از هیچ و هیچ از همه.
من عشقم و در عالم جز یار نمیبینم
این عقل پریشان جز دیوار نمیبینم
من میشکنم دیوار با چکّش روحانی
من روحم و انسان را در کار نمیبینم
حلمی | کتاب روح
غمت غریب و تنهاییت عظیم، ای تو بر سر دوراهی جهان خویش ایستاده! یا این سو یا آن سو، و مجال انتخابْ کوتاه، و توفان عشقْ عظیم آنگاه که بگویی آری، و دیگر هیچ چیز همچون گذشته نخواهد بود. تو بگویی آری، از اعماق دل، و عشق بشنود، و دیگر هیچ چیز همچون هیچ چیز نخواهد بود.
غمت غریب و تنهاییت عظیم،
ای تو بر سر دوراهی جهان خویش ایستاده!
و آفتاب دیگر خواهد شد و شب دیگر خواهد شد و روز دیگر. سنگ دیگر خواهد شد، حیوان دیگر و انسان دیگر. و چون تو انتخاب کنی و قدم در راه بگذاری، و چون بهتر بگویم: «قدم در راه بگدازی.»
حلمی | کتاب لامکان
به جای ادّعا به معنویت ظرفیت خود را گسترش بدهید و سعی کنید چیزها را بفهمید. معنویت به کلّ متفاوت از هر آن چیزیست که بتواند در قالبها و افکار و عادات انسانی بگنجد. هر آن چه که نمود معنوی دارد، به کلّ معنوی نیست. چرا که معنویت با «نمودن» متّضاد است ممکن است یک چیز که تحت هیچ عنوان نمود معنوی نداشته باشد، معنوی باشد. در حقیقت احتمال اینکه چیزها و کسان ِبه ظاهر غیرمعنوی، معنوی باشند، زیاد است.
معنویت را با عشقهای انسانی خلط نکنید، که اگر چه عشق ما بین دو انسان می تواند معنوی باشد، که به ندرت چنین پیش می آید، باری عشق الهی ماورای حدّ تصوّر و ظرفیت درک آگاهی انسانی است. آنها که خود را سالک می دانند و در عین حال نمی توانند عشق الهی را درک کنند، بهتر است در زندگی به دقّت نگاه کنند و به جای جا دادن معنویت در قالب های ذهنی خود، به آهستگی قالب های ذهنی خود را رها کرده و عشق را به همانگونه که هست به آهستگی جذب کنند.
و باز، در جستجوی موسیقی باشید، که موسیقی نوای خداست و موسیقی را در درون و در بیرون، و بدان آواها و اصوات که هرگز نشنیده اید جستجو کنید و از هر آنچه تا کنون شنیده اید بالاتر خیزید. نواهای بالا ذهن را خراش می دهند و افراد نفسانی را می آزارند. بهتر است ذهن خراش بخورد و آزرده شود تا این که برای هزاران سال در دوزخ اصوات پایین در توهّم معنویت زندانی بماند.
حلمی | کتاب لامکان
آیا آزادی طلب کردنی ست؟ آزادی گرفتنی ست؟ نه، آزادی ساختنی ست. آزادی، بافتنی ست. آنجا که آزادی باشد آن را نتوان دزدید، آن را نتوان محو کرد، مگر آن سایه ای بی رمق باشد. آری ای دوست، آزادی ساختنی ست و بی مایگانی که آزادی خویش از دست رفته می دانند، نمی دانند که هیچ گاه آزاد نبوده اند. آن آزادی که بتوان ربود، آن حقّ که بتوان بالا کشید و مصادره کرد، دروغی زشت و جعلی نارواست. باید هر چه بتوان دزدیده شود، دزدیده شود، هر سایه ی کوتاه محو شود و هر بنای فروریختنی فرو ریخته شود. و آن گاه که همه چیز ویران شد، کودک به گذشته می نگرد و به این ویرانه ها می نگرد و به آن پستانها و دستها و آغوشهای که از کف رفت، آه، کودک من! تو امروز در حال بالیدنی، آن از پستان آویختن ها آزادی نبود، آن ضرورتی به هنگام بود و حال که وقت برپایی توست، تویی و دستان تو و آزادی، چنانی که دوست می داری.
آری بر فراز ویرانه ها، آزادی ساختنی ست و دیروز هرگز بازنخواهد گشت، چنانچه که درخت بذر نخواهد شد و کودک نوپا، نطفه ای در زهدان. دیروز مرده است و خاطرات و عناصر سایه گرچه چون اهریمنان در هجوم اند، باری در این نبرد «حال» پیروز است و انگشتان سحر تا نیمروز مقدّر پرده ها کنار خواهد زد.
حلمی | کتاب لامکان