رسالت عشق، وظیفهی خاموشی. در عمیقترین گود شب نشستن و کلمه را دریافتن و به قلم راندن. عادت انسان را پاس نداشتن، و به شمّاطهی مقدّر در خود نشستن و از خود برخاستن و جز عشق به هیچ تن ندادن.
حلمی | کتاب آزادی
هر روز به این سبب برمیخیزم که دوستان خود چون خود کنم، و آنگاه از خود برخیزم. هر چند این سبب را خود نمیدانستم و در لحظهای محال از شبی سرخ مرا فرمودند.
حلمی | کتاب آزادی
حلمی | کتاب آزادی
به تلخی و سختی و مرارت میگذرد. ای دوست! بهترین لحظات عشق به سختی میگذرد. دو روز اغما، دو روز برپایی. سه روز اشک، سه روز شعف. شکیبایی به کشآمد زمان در ابدیتی ناگذر میگذرد.
کتاب
در عشق سخت میگذرد ای دوست، امّا سخت زیبا. در حقیقت کارها آسان نیست. گاهی نای دو قدم صاف نیست. باری میگذرد، این نیز میگذرد، چنانکه هزاران هزار زندگی آسان و دشوار گذشت. این ناممکن نیز بگذرد.
در خداوند که تمام خنده است، گاه خندیدن آسان نیست. آنکه در خداوند هماره میخندد، تمام راه را رفته است، هرچند تمام هرگز تمام نیست، بر او خندیدن آسان است. امّا بر من که ناتمامِ راه را نیز هرگز تمام نرفتهام و نمیدانم تمام چیست و ناتمام کدام، هرگز هیچ چیز آسان نیست.
هرگاه سختتر میگذرد،
میدانم گاه بالیدن است،
گاه مرگ و زایش،
و نوزادن در آسمانی بالاتر.
حلمی | کتاب آزادی
آن شور حقیقی در قلب، آن آتشزنهی بیسببی، آن نور حقیقی روح تابیده در سینهی خاکی، آن یافته شود، آن محال در حال، آن در سینه بنشیند، کار تمام است. آنگاه سالک محض به سالک عاشق بدل شده، و سوختن آغاز گردیده و هرگز پایان نخواهد پذیرفت.
در کورههای عشق عاشقان با هم به مزاحاند. آن دیدارهای ناب و آن سرودهای خلوص. آن گامهای شعلهور و آن چهرههای افروخته از نور خدا. آن سکون جنبنده و آن جنبش خزندهی موسیقی حیات در رگان و ریشههای آسمانها و زمین. هر سو عشق، هر سو خروش.
و هرگز آسمان کوتاه نیست بر سر عاشقان، و هرگز زمین تنگ نیست. زمین فراخ و آسمان فراخ، به فراخی سینهی عاشقان.
حلمی | کتاب لامکان