سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

محال‌تر روم

در شبی سرتاسر تباه، تمام سیاه، همه اهریمنان در برابرم صف کشیده؛ از چپ دامنم می‌کشند و شعله‌های سرخ الحاد سزایم می‌کنند و از راست عباهای سیاه سنّت بر سرم می‌گدازند. می‌گویم بادم، آتش می‌شوند. می‌گویم آتشم، باد می‌شوند به خاموش‌کردن‌ام. و چون باد می‌شوند آتش نمی‌یابند، حتّی یک شعله نمی‌یابند. حتّی خود را نمی‌یابند. آه که چه فریب خورده‌اند فریبندگان و فریبکاران زمان. 

از شمال برخاسته‌ام،
از این نیز شمال‌تر روم.
حال نمی‌دانم،
محال امّا چرا. 
از این نیز محال‌تر روم.

حلمی | کتاب آزادی
محال امّا چرا | کتاب آزادی | حلمی
۰

آنها که رقص نمی‌توانند..

رسالت عشق، وظیفه‌ی خاموشی. در عمیق‌ترین گود شب نشستن و کلمه را دریافتن و به قلم راندن. عادت انسان را پاس نداشتن، و به شمّاطه‌ی مقدّر در خود نشستن و از خود برخاستن و جز عشق به هیچ تن ندادن. 


رسالت عشق، وظیفه‌ی آزادی. از خلق بی‌صنم دامن کشیدن و با خلق صنم جام زدن. در محال زیستن و با مبادا رقصیدن، و هیچ کس را جز هیچکسان به حریم قدسی خویش راه ندادن. 


دروازه‌ی آسمان گشوده است 
و این لحظه را جز رقصیدن فتوا نیست. 
آنها که رقص نمی‌توانند پس چه می‌توانند؟


حلمی | کتاب آزادی

رسالت عشق، وظیفه‌ی خاموشی | کتاب آزادی | حلمی

۰

همه چیز را تاب آر!

هر روز به این سبب برمی‌خیزم که دوستان خود چون خود کنم، و آنگاه از خود برخیزم. هر چند این سبب را خود نمی‌دانستم و در لحظه‌ای محال از شبی سرخ مرا فرمودند. 


اینها همه باید آزاد شوند، این دوستان. هر کس در پیرامون من است باید آزاد شود و جز این هیچ چاره‌ نیست.


باید آزادی را بپذیرید، 
خون‌هاش را بریزید، 
اشکهاش را هق‌هق کنید، 
و از خود و از تمامِ همه برخیزید.
باید خدمت کنید،
حتّی اگر بگویند از مرزها بگذرید،
آنگاه که گذشتن محال است.  


دنیا پر از سر و صداست ای دوست. این‌ها را همه تاب آر! این کوفتن‌ها را تاب آر! حال که به آسمانی نو برخاسته‌ای و آسمانها زین پس همه در هم می‌پیچند و زین پس هیچ نخواهی دانست که چه که است و که چه و چه کدام. 


همه چیز را تاب آر!
هر چه در برون و درون می‌گذرد، 
این‌ها همه تو را به هیچی رهسپارند.


حلمی | کتاب آزادی

همه چیز را تاب آر | کتاب آزادی | حلمی

۰

محال می‌پویم

دلم در جایی‌ بیرون از این قاره‌ها و مرزهاست،
دلم در سویی دیگر است
و وصال این دل جز از راه خیال نمی‌دانم.


دلم در آسمانهای خداست،
و آن دل بر زمین بدلی دارد.
به وصال این دل،
راه جز از گذرگاه حال
راه جز از بعیدگاه خیال نمی‌دانم.


محال می‌تنم 
و محال می‌پویم
و جز از محال نمی‌دانم.


حلمی | کتاب آزادی

راه محال | کتاب آزادی | حلمی

۰

این ناممکن نیز بگذرد

به تلخی و سختی و مرارت می‌گذرد. ای دوست! بهترین لحظات عشق به سختی می‌گذرد. دو روز اغما، دو روز برپایی. سه روز اشک، سه روز شعف. شکیبایی به کش‌آمد زمان در ابدیتی ناگذر می‌گذرد. 

کتاب
در عشق سخت می‌گذرد ای دوست، امّا سخت زیبا. در حقیقت کارها آسان نیست. گاهی نای دو قدم صاف نیست. باری می‌گذرد، این نیز می‌گذرد، چنانکه هزاران هزار زندگی آسان و دشوار گذشت. این ناممکن نیز بگذرد.

 
در خداوند که تمام خنده است، گاه خندیدن آسان نیست. آنکه در خداوند هماره می‌خندد، تمام راه را رفته است، هرچند تمام هرگز تمام نیست، بر او خندیدن آسان است. امّا بر من که ناتمامِ راه را نیز هرگز تمام نرفته‌ام و نمی‌دانم تمام چیست و ناتمام کدام، هرگز هیچ چیز آسان نیست. 


هرگاه سخت‌تر می‌گذرد،
می‌دانم گاه بالیدن است، 
گاه مرگ و زایش،
و نوزادن در آسمانی بالاتر.


حلمی | کتاب آزادی

این ناممکن نیز بگذرد | کتاب آزادی | حلمی

۰

آن شور حقیقی..

آن شور حقیقی در قلب، آن آتش‌زنه‌ی بی‌سببی، آن نور حقیقی روح تابیده در سینه‌ی خاکی، آن یافته شود، آن محال در حال، آن در سینه بنشیند، کار تمام است. آنگاه سالک محض به سالک عاشق بدل شده، و سوختن آغاز گردیده و هرگز پایان نخواهد پذیرفت. 


در کوره‌های عشق عاشقان با هم به مزاح‌اند. آن دیدارهای ناب و آن سرودهای خلوص. آن گامهای شعله‌ور و آن چهره‌های افروخته از نور خدا. آن سکون جنبنده و آن جنبش خزنده‌ی موسیقی حیات در رگان و ریشه‌های آسمانها و زمین. هر سو عشق، هر سو خروش. 


و هرگز آسمان کوتاه نیست بر سر عاشقان، و هرگز زمین تنگ نیست. زمین فراخ و آسمان فراخ، به فراخی سینه‌ی عاشقان.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان