سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بالاترین خیر برای مردمان..

بالاترین خیر برای مردمان آزاد کردنشان از دام عقاید متافیزیکی ِفلاسفه، عقل گرایان پوچ اندیش و جادوگران ذهن تاریک است، آنها که برتر از خود نمی بینند و از ایشان کوتاه تر نیست. بهترین کار آموختن عشق بلاشرط است. 


کودن، ساده را پیچیده می کند، خود و مردمان را به دام می اندازد و فیلسوف نام می گیرد. فرزانه، پیچیده را ساده می سازد و ارواح را از دام ها نجات می دهد، او عاشق است.


کودنان را باید از عرصه های اجتماعی کنار گذاشت، بر عقایدشان خندید و هر گاه از فضیلت پیچیدگی ها دم زدند و فریاد سر دادند که ما از ابتذال بیزاریم، باید بر ایشان به اقتدار گفت پوچی با شما خوابیده و ابتذال از شما زاییده است.


بارها باید گفت و این را باید دید و به یقین رسید که تمدّن ها نه از دل نظریات پیچیده ی فلسفیون، که از مرکز قلب های عاشق برمی خیزند. چرا که نظریه حجاب است، حجاب دام است، دام فروکشنده است و از آنها بر باید خاست. 


تنها آنچه حجاب ها را می سوزاند و ظلمت دیوان عقل را منقضی می سازد، خدمت بدون مزد و منّت از مجرای جانهای عاشق است.


حلمی | کتاب لامکان

گوش بسپارید به آوای سپیده دم نو، از نیکولاس گان 

۰

باید آزاد شود این زنجیری..

آن که بادی بتواند بجنباندش، طوفانش چه می کند؟ آن که در صد پرده حجاب گم است، چون پرده ها کنار رفت چگونه پیدا شود؟ چون تیغ آفتاب حقیقت، سره از ناسره واگشود، چون یاقوت از گِل و خواب از بیداری، آن خواب مُرده ی تقوازده ی بی حقیقت چه کند؟ این بی تقوایان ِاز رمق ِخاک افتاده چه کنند؟ عابدان آیین و سالکان کین و واعظان اندوه چین چه کنند؟


اینان که در خواب مرده اند، در بیداری چه می کنند؟ ایشان که در جسم پوکیده اند، در روح چه می ببیند و به کجا پر می کشند؟ این اجساد متحرک در رژه ی مدام از رحم به گور، از گور به رحم، در میانه ی ما اندکان بیدار، با خود چه می کنند و از ما چه سخن می گویند؟ از ما چه سخن می گویند این چپ ماندگان ِدر رحم ناراستی؟ در گورها بنگر! دهانهاشان می جنبد و خاک بالا می آورد: این فرزندان گور بر چلیپای ابرحیوان. بنگرشان در تابوت مسخ، این خودکشندگان ژولیده مغز. و گوش بسپار به یورش ارابگان اثیری در حلقه های وهم و مدح و ثنا.


باید آزاد شود این زنجیری و از سرگرانی خویش نجات یابد. باید از حلقه ها بیرون شود، از حجاب ها برخیزد، از چارپایی عبور کند و در راست قامتی متناسخ گردد..«باید» که بر خاک تف اندازد و قد راست کند. باید آزاد شود این خواب مانده، که زمان شوریده و او هنوز در گاهواره ی خویش در فکر نام و ناز و نعمت است. باید آزاد شود، آیین رزم بیاموزد و جامگان حیات در بر کند. باید برخیزد، کمر صاف کند و در مداری نو قامت بیاراید. آری باید بت ها را فروریخت و زنجیرها را واگشود، چرا که وقت تنگ است و چنگال خاک سخت فروکشنده.


حلمی | کتاب لامکان


۰

حال، پیروز است

آیا آزادی طلب کردنی ست؟ آزادی گرفتنی ست؟ نه، آزادی ساختنی ست. آزادی، بافتنی ست. آنجا که آزادی باشد آن را نتوان دزدید، آن را نتوان محو کرد، مگر آن سایه ای بی رمق باشد.  آری ای دوست، آزادی ساختنی ست و بی مایگانی که آزادی خویش از دست رفته می دانند، نمی دانند که هیچ گاه آزاد نبوده اند. آن آزادی که بتوان ربود، آن حقّ که بتوان بالا کشید و مصادره کرد، دروغی زشت و جعلی نارواست. باید هر چه بتوان دزدیده شود، دزدیده شود، هر سایه ی کوتاه محو شود و هر بنای فروریختنی فرو ریخته شود. و آن گاه که همه چیز ویران شد، کودک به گذشته می نگرد و به این ویرانه ها می نگرد و به آن پستانها و دستها و آغوشهای که از کف رفت، آه، کودک من! تو امروز در حال بالیدنی، آن از پستان آویختن ها آزادی نبود، آن ضرورتی به هنگام بود و حال که وقت برپایی توست، تویی و دستان تو و آزادی، چنانی که دوست می داری. 


آری بر فراز ویرانه ها، آزادی ساختنی ست و دیروز هرگز بازنخواهد گشت، چنانچه که درخت بذر نخواهد شد و کودک نوپا، نطفه ای در زهدان. دیروز مرده است و خاطرات و عناصر سایه گرچه چون اهریمنان در هجوم اند، باری در این نبرد «حال» پیروز است و انگشتان سحر تا نیمروز مقدّر پرده ها کنار خواهد زد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

مخاطبی کلام حقّ..

مخاطبی کلام حقّ یک دلیری می خواهد. آن کس که با حقیقت مواجه است می داند که این کتاب را برای گدایی نگشوده است که چیزی دستش را بگیرد و اینجا به تأیید و تکذیب نیامده و دیگر او طفل اثبات و انکار نیست که به چیزی دلخوش و دل آزرده گردد، بلکه آمده تا چیزی یاد بگیرد و به خود و دیگری بیاموزد، که اگر غیر این باشد و کس با دلی مکدّر از کینه ها و جبهه داری ها و دوستداری ها با کلمه مواجه شود و از کلمه رو برگرداند، کلمه نیز تا قرنها و چه بسا هزاره ها از او رو برگردانَد و بر گوش ها و چشم های او مهر زده خواهد شد تا از آن چه که امروز است کرتر شود و در کوری خود استوارتر گردد تا آن روز که از پس بسیار مرگها و مرارتها شنوایی و بینایی خویش از نو به خون و عرق جان به کف آورد و از نو در سویی و کویی دیگر با کلمه مواجه گردد.


- بارها گفته شده و باز خواهم گفت: پیش از آن که قلم در دستان خویش بچرخانید بسیار بخوانید، بیش از آن که زبان لقّ در کام بگردانید بسیار گوش کنید، بسیار ببینید، پیش از آن که بپندارید وقت نگاشتن و وقت ساختن و برافراشتن است ابتدا عمرها در خود بتپید و با خویشتن بیامیزید و سپس سر بر کنید و بیرون روید و با جهان و مردمانش بیامیزید و بمیرید و برخیزید و دوباره و هزارباره بمیرید و برخیزید و ببینید و بشنوید و بخوانید، آن گاه اندک اندک زمان شایستگی ست.-


این سخن عشق است و عاشقان دلیر مردان و زنان روزگاران اند، آنها که به مردی و زنی شان بسنده نیست و در خود «روح» را جوییده اند و اگر هنوز  نیابیده اند می دانند که روح چیست و بدان دیار رهسپارند. آنان که با شعر و قصّه دلخوش نیستند که در این وادی این نیز نیست، چرا که شاعران و قصّه پردازان نیز از اقالیم حسّ بیدار و آگاهی های روشن اند که در این اقالیم دیربازی ست از ایشان نیز هیچ خبر نیست، جز مشتی کابوس گرد ظلمات بی انتها. 


پس سخن این است، آیا چند تنی به جدّ در هر زمان عزم کلمه می کنند؟ اگر آری، بسنده است و این کتاب ها گشوده می شود و کلمات با قلب ها سخن می گویند وگرنه گشوده نیز بشود همچون دیوان عارفان شاعر و مولایان هر زمان روخوانی بشود و خوانده نشود و با آن عشوه های صوفیانه پرداخته بشود و ناکسان بدان خودفروشی ها و مزدوری ها کنند و سایه وار و نامجو با عواطف زار و عقل کج مزوّر خود بر آن بیاویزند و کس به عمق ها سر نکشد و در آبها غوطه نزند و در آتشها سر نبرد، نام آب و آتش هیچ جانی دلداده نکند.


و اینجا بسیار صحنه ها و نمایش هاست از صوفیان تن و زلف و نما و بسیار چهره های غم آلود و سگرمه های درهم و یا خنده های دروغین و شعف های سراپا جعلین. و اینجا دیار نعلین هاست، حال آن که در جیب ها، سکّه های طلا. آه ای دوستان، رازها رو می کشند از مردمان ریا و روزها تا شب و شبان تا سحرگاه از روح طفره می روند. - پس با خود می گویند کجایند آن رازها و پاسخ این است: آنجا که شما نیستید.-


 آه ای دوستان در خود جستجو کنید و خود را جستجو کنید و آن نام ها را بیابید که با آنها این جامه هاتان خلق کرده اند و از همه جامه ها و تن ها و اسم ها و صورت ها بگذرید و بگذرید از آیه ها و آرایه ها و از این خاک ها سر بیرون کنید و  در روح خویش را بازیابید و مخاطب کلمات خویش باشید. آنگاه تلخی این حرفها بر شما چون شهد و شکر خواهد شد.


 سید نوید حلمی
 کتاب لامکان


۰

بر هر که بخواند این خط راز سلام

با نام خداوند پرآوازه ی جام
کز نور و صدا داد مرا جامه ی نام
 
زان حقّ هماره جان به پرواز برم
بیدار کنم مردم خاموش ظلام
 
ماهیّ ام و در چشمه ی دل رقص کنان
پروانه ام و شعله صفت، دام به دام

سرمایه ی درویشی خود خرج کنم
از برکت جام یار و زین باده ی خام

هر شب چو به معراج روم تا رخ دوست
صبحانه شراب تو زنم حسن ختام

نذر من دیوانه ی محتاج چه شد
زان باده که بردم از لب یار به کام؟

پیمانه کشم، از من دیوانه مپرس
زین گردش بی پایه و این نسخه ی عام

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست
بر هر که بخواند این خط راز سلام

حلمی که ز قسمت تو این جام گرفت
در حلقه ی مستان شد و پیوست به جام

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان