آن که بادی بتواند بجنباندش، طوفانش چه می کند؟ آن که در صد پرده حجاب گم است، چون پرده ها کنار رفت چگونه پیدا شود؟ چون تیغ آفتاب حقیقت، سره از ناسره واگشود، چون یاقوت از گِل و خواب از بیداری، آن خواب مُرده ی تقوازده ی بی حقیقت چه کند؟ این بی تقوایان ِاز رمق ِخاک افتاده چه کنند؟ عابدان آیین و سالکان کین و واعظان اندوه چین چه کنند؟
اینان که در خواب مرده اند، در بیداری چه می کنند؟ ایشان که در جسم پوکیده اند، در روح چه می ببیند و به کجا پر می کشند؟ این اجساد متحرک در رژه ی مدام از رحم به گور، از گور به رحم، در میانه ی ما اندکان بیدار، با خود چه می کنند و از ما چه سخن می گویند؟ از ما چه سخن می گویند این چپ ماندگان ِدر رحم ناراستی؟ در گورها بنگر! دهانهاشان می جنبد و خاک بالا می آورد: این فرزندان گور بر چلیپای ابرحیوان. بنگرشان در تابوت مسخ، این خودکشندگان ژولیده مغز. و گوش بسپار به یورش ارابگان اثیری در حلقه های وهم و مدح و ثنا.
باید آزاد شود این زنجیری و از سرگرانی خویش نجات یابد. باید از حلقه ها بیرون شود، از حجاب ها برخیزد، از چارپایی عبور کند و در راست قامتی متناسخ گردد..«باید» که بر خاک تف اندازد و قد راست کند. باید آزاد شود این خواب مانده، که زمان شوریده و او هنوز در گاهواره ی خویش در فکر نام و ناز و نعمت است. باید آزاد شود، آیین رزم بیاموزد و جامگان حیات در بر کند. باید برخیزد، کمر صاف کند و در مداری نو قامت بیاراید. آری باید بت ها را فروریخت و زنجیرها را واگشود، چرا که وقت تنگ است و چنگال خاک سخت فروکشنده.
حلمی | کتاب لامکان