چه یک فرد و چه یک نظام آگاهی، باید خود را با حقیقت منطبق کند و با آن پیوندهای شایسته ی خود را برقرار کند، وگرنه فرو می ریزد. اوهام و خیالات کودکانه این است و کار بچّگان این است که حقیقت را بر مبنای آررزوهای شخصی و اوهامات خود نقش می زنند و برای این کار هزار دلیل می تراشند و بر مبنای دلایل من در آوردی هستی خود را بنا می کنند. خب این یک هستی من در آوردی است و حقیقت کاری به بلندی و بالایی یک بنای کژمژ نااستوار ندارد و این به یک باد فرو می ریزد.
روح بر مدار عقاید و آرزوها نمی گردد و آرزومندی، آزمندی ست. روح بر مدار عشق می گردد و عشق بی آرزویی، بی عقیدگی ست. - آنچه را که ماورای عقل است با عقیده و آز و آرزو چه کار؟- وقتی زمان شکوفایی فرا رسد، آن کس که توان فراموش کردن دوران نهفتگی و جنینی خویش را دارد به پیش خواهد رفت. آن کس که با آفتاب بتواند عشق بازی کند به پیش خواهد تاخت. وگرنه خاک عشق بستر بی شمار ناتوانانی ست که در هنگام ملاقات با خورشید از خویش و آزمندی هاشان دم زدند.
ادّعا، خاک شدنی ست و هر آن چه که استوار به نظر می رسد در پیشگاه عشق چون خاشاک فرو خواهد ریخت. در پیشگاه عشق، چون زمان سر بر آوردن شد، باید تمام گوش بود و تمام جان پذیرا. چرا که زین پس عشق چنان صحنه هایی بر پا کند که پیش از این به خیال نیز در نیامده است. پس یا عشق را بگزینید تا باقی بمانید و رشد کنید یا بر هر آنچه هستید و بدان سخت معتقدید پافشاری کنید تا دود شوید و به هوا روید.
سید نوید حلمی
کتاب لامکان