سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خطابه ی خدا

جهان را برای این ساخته اند که آدمی بفهمد باید درون خود را دریابد. برای ساختن بیرون ابتدا باید درون را ساخت. ابتدا باید درون را دید، شناخت، و سپس از درون عمارتها و خانه های بیرون برمی آیند. بیرون از درون درمی آید، چنانچه که گیاه از بذری در زیر خاک. برای ساختن یک خانه ابتدا پی اش را می سازند و سپس کف و دیوارها و آنگاه سقف. پس سقف از پی بنا بالا می آید و رأس از قاعده برمی خیزد. هر کس این را فهمید، رهید. 

پس این که می گویند خودت را بشناس این است. این راه است، کار این است. تنها سیاست درست در عالم همین است، این دیانت است و این تنها معنویت است. همه ی رنجها، فقر و ویرانی ها، همه ی جنگ ها و بیچارگی ها از ندانستن این است. حال تو که خود را نشناخته ای، ریشه هایت را درنیافته ای، پی خویش نکنده ای، پی خویش نرفته ای، برو و با دهان گله سقف فلک بشکاف. برو و هی بخواه بیرون را بسازی و هی آن بیرون خراب بر سرت ویران شود و تو باز بخواه که بیرون را بسازی و باز آن بیرون کج که انعکاس کجی توست بر سرت آوار شود. 

از ازل تا به ابد در زیر گنبد آسمان تنها یک آوا و تنها یک خطابه از خداوند به انسان در طنین است: «ای بشر! خودت را بشناس.»

حلمی | کتاب لامکان


۰

بنگرم بر شادی های تن و..

بنگرم بر شادی های تن و ملال روح
و بنگرم بر شادی های روح و ملال تن
و بنگرم بر این هر دو؛ آه هیچکدام!
و بنگرم بر این هیچکدام؛ وای هر دو!


حلمی | کتاب لامکان


۰

طرز کار عشق

عشق همه را در هر آنچه هستند پابرجا تر کند. شکّاک را شکّاک تر کند، عاقل را عاقل تر کند و ابله را ابله تر. هر که به سوی عشق آید در هر آنچه که هست فزونی بگیرد. 

عشق به هر کس دستی بدهد و پی تقدیرش روانه کند. دانشی را دانشی تر کند، مذهبی را مذهبی تر، فلسفی را فلسفی تر. خواب را به خواب فروتر کند و بیدار را اقالیم بیداری بالاتر بگشاید. 

چرا که عشق می خواهد همه تقدیر خود به سرانجام برند، می خواهد همه در آنچه هستند بهترین باشند. پس طبیب را طبیب تر کند و مریض را مریض تر. چرا که تا روز به نیمه نرسد و شب به انتها، «کار» انجام نشده است.

و می پرسی پس عشق دروازه بر که می گشاید و که را با خود نگه می دارد؟
 عشق، تنها عشق را با خود نگه می دارد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان