در اعماق تاریکترین شبها تنهاترینام. در اعماق خدا، بی خود، با خدا تنهاترینایم. در چشمان هم جان میدوزیم، میگویم تنهاترینام در جهانی که خلق کردی، در تو هنوز تنهاترینایم. میخندد، میگوید قصد این بود به تنهایی برپا شوی. تنها میشوم، از خدا برمیخیزم. در خدا، با خدا برمیخیزم.
حلمی | هنر و معنویت
نیمی به بقا، نیمی به فنا. نیمی به رزم، نیمی به بزم. نیمی به هستی، نیمی به نیستی. نیمی این و نیمی آن. ای آن در این ریخته! ای عدم موزون! ای حقیقت!
ای حقیقت! نوایت سوزناک و آستانت مرمر سرد آتشین! ای بینام! جامت سروش هوشیاریهاست. ما را در خود نابود کن و بود کن!
اینچنین هنری که هر آینه از خویش برخاستن و از مرزها برگذشتن. این چنین هنری، که نابودن و در عدم ناسودن. این چنین هنری جان را رواست.
از مرزها بیرون مشو، بالا رو! از مذهبها بالا رو و از هر چه هست بالا رو! از حیوان بالا رو و از انسان بالا رو، و آه ای روح! از روح بالا رو!
اینچنین هنری
که هر آینه
از خویش برخاستن
و از مرزها برگذشتن.
حلمی | هنر و معنویت
جز آن نیست، امّا آیا جز آن هست؟
آن نیست و این هست،
و تنها آن نیستی هست.
انکار دنیا، انکار خویش؛
تا روح برخیزد و بر تمام افقها و آستانها بال بگشاید،
تا آزادی محض، نه غم و نه شادی، نه تاریکی نه نور،
تنها موسیقی بم از نادرکجا تا نادرکجا طنینافکنده.
جهانْ ظلمت بیانتها
و ستارگان تابناک روح
و انجمن بیگذار فرشتگان خموش.
از بهتی مهیب برمیخیزم تا میلاد تازهی خویش جشن گیرم.
جانی نو و جهانی نو.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Karl Jenkins - Palladio