متن ۴۱.
حیرت از این آزمون های شگرف. حیرت! که هر بار یکی به خاک در می غلتد و یکی به اوج افلاک پر می کشد. آن به اوج افلاک پرکشیده منم! آن جام شوکرانِ هر چه درد و اندوه را سرکشیده منم! و چنان آزادم امروز که آواز و آوازه ام در گوش همه افلاک پیچید.
دیروز باده ات عقل خورد و مست شد. امروز مستی من هزار عقل بیچاره کند. دیروز با عشق نشستم و امروز عاشقان همه گرداگرد منند. دیروز از انسان به روح نگریستم. امروز همه روحم و هزار هزار هزار انسان نتواند که به گردم رسد.
آه چه تاریخی گذشت بر من، چه هزاره های تلخ و شوم و سیاه. چه هزاره هزاره تن و عقل و اثیر و بدن. دیروز آتش تو را دیدم، خود را به کام شعله ها زدم و سوختم. امروز آن پرکشیده ققنوس از میانه ی شعله ها منم!
کجا شادی به گوشه ی عبایم رسد؟ کجا غم گوشه ی کلاهم برشکند؟
ناموس خدایم. عظمت کیهانم. شرف روحم و پیمانه کش جهانم. آن آشنا در این سراچه غربت بی انتها منم!
حلمی؛ کتاب روح؛ مکالمات
برای خواندن کتاب روح در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.
نقّاشی: مرگ سقراط، اثر ژاک لویی دیوید