حلمی | کتاب روح
حلمی | کتاب روح
باد میآید و باده در سر میشکفد. باد میآید از جانب خدا، غم میرود، شعف در رگ میشتابد و شکر قدر میگسترد. شکرانهات ای خدای وصل! ای فصلهای بیخطاب و ای وصلهای ناگریز! چنان مردنی چنین میلادی میطلبید.
آن استاد من، تمام جان من، پیر من، آنگاه و در آن دم و در آن زندگی، توانست به معراج لابازگشت رود، من چرا نروم؟ آن جوهر توانست جوهر خویش بازیابد، من چرا نتوانم؟ آن «نازنین» چون توانست، آن «تمام دنیا»، من نیز بتوانم.
هر دو هنوز بر زمینایم،
روزی هر دو بر هیچ جا نخواهیم بود،
ما بیکسانِ در همهجایان.
حلمی | هنر و معنویت
تنها میتوان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها میتوان به عرقهای روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج میتوان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنجها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند.