من کیستم؟ خدایی تسخرزن جهانم
پیمانهگرد عالم، پیغام آسمانم
فارغ ز هفت دولت بر مسند خرابات
پیمان برگ سبزم، آن رشتهی نهانم
سیلاب روحم ای جان، سیمای عشقم ای دل
دل دادهام به رویت، دل بر کف است و آنم
سالار خاک باشی، فرمانروای عالم
یک جو مرا نیرزی، من یار بیکسانم
خار است در نگاهم صد بوتهی شهانی
دنیا چه مینمایی؟ من پادشاه جانم
از جان گذر که بخشم صد جان دیگرت را
برخیز عاشقی کن تا همّتت بدانم
سالی نکوست ای عشق بی خاک و خار و خاشاک
رویم نبیند آدم در جام ارغوانم
سیم برون نخواهم، سیمان غیرتت کو؟
غیر آمدی و بدرود، اغیار را نخوانم
حلمی به معبد آی و شرح خموشیات خوان
بیهوده ماندهای چه؟ باز آ به آشیانم
ای خموشیْ مشتعل، ما بیزبانان کیستیم؟
ما به هر سو پرکشان، در راه پنهان کیستیم؟
تو بدانم کیستی، تو خود بدانی کیستی؟
من ندانم کیستم، ای وای ای جان کیستیم؟
خلق اوهامی بداند زمرهی خاک است و خون
خاک و خون زین رو شود، ما روحبانان کیستیم؟
من بدانم کیستم، گرچه ندانستم کیستم!
تو بگو ما مستتر در خطّ انسان کیستیم؟
ای رهایی کرده ما را شهرهی نیزارها
شاهدان قوس مخفی جهان را کیستیم؟
هم خوشان هم ناخوشان در دامن جان داشتن
ماورای نیک و بد آن مهوشان را کیستیم؟
سالکی رنجیده شد از تیغ رقصان سخن
تو بگو او را که ما اینجا و اینسان کیستیم
ای گریزان در ختن آخر تو را این اصل نیست
آهوی گمگشتهای، باز آ ببین آن کیستیم
حلمیا زلف حقیقت تاب دادی صبر کن
طفل را زاری بسی تا ما سفیران کیستیم