ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند
بیهوده چهای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند
موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth
ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند
بیهوده چهای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند
موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth
دیرگاهیست که در خالی خود میرانم
من ز خود خالیام و نام تو را میخوانم
من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
میروم عیش نهان از دم جان بستانم
من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم
نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم
عقل پرسید کهام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانهبر جانانم
نه چو بودایم و زندانی این هشتوچهار
فارغ از قدمت این هندسهی ویرانم
شاهراه ازلی میروم آنجا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم
من که از حادثهی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود میدانم
در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم
حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکدهها نام تو را بنشانم
موسیقی: Wardruna — Algir - Togntale
من که باشم؟ تو بگو، مأمور دل
خادم بیمنّت معذور دل
من چه باشم؟ تو بگو، قانون عشق
چنگ میزن مر مرا تنبور دل
مرگ را پنداشتی مأمور توست؟
مرگ هم باشد دم مجبور دل
تو سوی من تاختی خود باختی
تاختن بر شش سوی مستور دل؟
بعد از این دست من و زلف شما
تا چه باشد بهرتان دستور دل
در شب تاریک حلمی نور دید
موسقی روشن منصور دل
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقشپرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد بادهاش از ساغر هست
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
دل میالای به شرّ و برو زان چشمهی پاک
جرعهها نوش کن و گوش کن آواز الست
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
دیدمت خسته و نالان به دلی خوابزده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکدهها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست
یک سیهدل ادّعای حق دارد
در خفایی جفای حق دارد
در برون به ریش و دوش عبا
زاری و های وای حق دارد
زهد خود پیش خلق میزارد
جرم خود در لوای حق دارد
نفس او چون شریک شیطان است
خلق را ساده جای حق دارد
خاصه باید ز سگ بیاموزد
جغد هم خوش وفای حق دارد
روح اهرمن به شکل انسان است
هر خری که نمای حق دارد
سربهتوی و عام و بینام است
هر که او نینوای حق دارد
حلمیا شب به کوی باده بیا
ساغری اختفای حق دارد
موسیقی: Imen Mehrzi - Mahboubi
همه از روح گریزند و تو در روح بخیزی
همه در بند چرایند و تو بی چون بستیزی
سخن روح چنین است و دم روح همین است
که همه بنده ی خاکند و تو از خاک گریزی
حلمی