بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
برادران! بزرگواران! یاران دل! بر مستضعفان بشورید؛ بر مستضعفان فکر و بر مستضعفان حال! بشورید و ایشان را به زیر کشید! بشورید که برابری اهانتیست بر قانون دل. بشورید، که هیچکس با هیچکس برابر نیست، به عیار دل.
حلمی | هنر و معنویت
شاید هرگز در تن به تو باز نرسم. شاید باز بمانم و پای گِل لنگ بماند، لیکن هرگزاهرگز پای دل لنگ نخواهد ماند.
روی خود از خلق پوشاندهام، امّا بوی خود نه. چرا که بوی من بوی توست، چرا که روی من روی توست. آن نیز به وقت گشوده دارم.
مرا، این صیّاد نوا، به مُلک بینوایان نشاندهای. هر چند این را خود خواستهام. مرا در جهت معکوس خویش نشاندهای، در ساعتی چپ، در عمقی از زمانهای غریب، من قریب را. هر چند اینها همه خود خواستهام.
تن اگر برسد یا نه، این جسم گِل، پای دل هرگزاهرگز لنگ نخواهد ماند.
خود را رسیده میرقصم.
حلمی | هنر و معنویت
ما بر زمین چنان نامهایی نگرفتیم، تقدیر نشدیم، تقدیس نشدیم، آقا نشدیم، چنانکه زنده بودیم چون مردگان افراشته نشدیم. ما باج جمعیتها ندادیم و با آیینها نرد نباختیم و با مذاهب لاس نزدیم. پس رانده شدیم، چرا که پیشتر از بالا خوانده شده بودیم.
بر زمین خدا باید به خرد، خاموشی و فروتنی راه رفت، نه به گردنکشی. گردن کشیده را میشکنند بالایان.
موسیقی: Joseph Haydn - Farewell
ریشههایی بیرون از جهان کاشتهام، و سازهایی بیرون از زمان نواختهام. بیرون از مکان رستهام. از بیرون بودهام، در بیرون به سر میبرم و به بیرون بازمیگردم، و همهی اینها از درون میکنم.
موسیقی: Vas - In The Garden Of Souls
من از متن نمیگویم، از بطن میگویم. سخن از دل است، از گِل نیست. من دم دل میزنم، زین سبب است پیرامونم خلوت است. جلوهی پایین کشتهام تا جلوهی بالا گیرم. از روز رو گرفتهام تا در شب بدرخشم. تصویر نمیدانم، از نور قرنهاست جان بردهام. تنها صدا میدانم، تنها صدا میرانم.
من شعر نمیدانم،
از لامکان صفحه میخوانم.
حلمی | هنر و معنویت
آنکس که تجربه نمیکند، به نو شدن خطر نمیکند، به تغییر جان نمیدهد، او مرده است حتّی اگر که پندار زندهبودن کند. آنکس که سره از ناسره نمیشناسد و چپ را با راست میخواهد و خدا را با خرما، او مرده است حتّی اگر پندار زندهبودن کند.
شنیدن سخت است، گریختن آسان است. حق سخت است بر طبع نازکشیده. به تجربهکردن خطر کن! به زندگیکردن خطر کن! به آفتاب خطر کن و به موسیقی و نواهای نو! به آسمان خطر کن! به زمین خطر کن! خطر کن! بیامیز! بیاموز! زندگی خطرکردن است. زندگی آمیختن، آموختن است.
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی: Omar Bashir - My Favourite Dance