تو عزمی کن ای مام پابسته جان
اسیری و جهدی به کوی خوشان
کمی پیشتر تا که بالا کشی
از این سور و سات نوای ددان
از این شهرگان نمای و هوای
بیا تا که برپا شوی سوی آن
دمی کژرویی یک دمی راسترو
بیا جانِ دل سوی دل در میان
رها شو تمامی ز شرّ و شجر
که جز غم نیامد برون زین دکان
اگر غم غمی کوه اندُه شکن
اگر شور شوری ز جان جهان
اگر جنگ جنگ مردان حق
اگر صلح صلح نبردآوران
اگر دل دلی خون کند عقل را
اگر سینهای سینهای خونفشان
برو حلمیا رزم پاکان خوش است
سپر کن حق و تیغ دل برکشان