گویند بهار عشق خون است
این قصّه ز ابتدا جنون است
آن ره که بدایتش چنان است
پندار نهایتش چهگون است!
گویند بهار عشق خون است
این قصّه ز ابتدا جنون است
آن ره که بدایتش چنان است
پندار نهایتش چهگون است!
خودشناسی جنبشی بی یار نیست
این یکی حرف خطابردار نیست
یار را میجو و در خود سیر کن
سیر جان بی یار جز اطوار نیست
اسم رمز عشق جز تسلیم نیست
عاشقان را عقدهی تصمیم نیست
نیک خواندم دفتر تقدیر روح
هر ورق مرگ است امّا بیم نیست
برآوردم جهانی در کف دست
ز تاب ریسمانی در کف دست
مرا این گونه فرمود آن شه مست
شبی در کهکشانی در کف دست
بس که شبانه بخیهی زخم جنون کشیدهام
انجمن خیالگان در دل خود پزیدهام
بس که خلاف آبها رستهام از حبابها
از ره بیحجابها دشت خدا رسیدهام
موسیقی: Sayat Nova - Nazani
کمش بسیار و بسیارش کم از هیچ
جهان برپای کرد و آدم از هیچ
شبانگه از زبان دل شنیدم
که شادی زان تو باشد غم از هیچ
موسیقی: کومیتاس - درخت زردآلو
ورپریدهدل به کوی خانه شد
جلوهات دید و بهآن دیوانه شد
پر کشید از این سرای بیکسی
جان برون کرد از تن و جانانه شد
در کار خدا بیا سراپا خوش باش
ای یار خدا همیشه هر جا خوش باش
در کشور دل ز خواب هیچی برخیز
دیوانهی روح باش و با ما خوش باش
در دور فلک بسی سفرها کردیم
در حادثهی عشق خطرها کردیم
تا خارج از این گردش باطل گشتیم
دیدیم و شنیدیم و خبرها کردیم
موسیقی: کارل جنکینز - ترانهی روح
ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند
بیهوده چهای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند
موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth
باز هم این یار ما از دست رفت
ای عجب او هم ز ما بدمست رفت
ای عجب زین مستی و زین بادگی
هر که آمد ساغری بشکست رفت
موسیقی: Joachim Pastor - Goodbyes