هویّت یک سطح منفی و راکد از آگاهی است. چون قدرت یک هویّت با منکوب شدن هویّت های دیگر معنا می یابد و اینجا یک زندگی برابر با یک مرگ است و حتّی نه فقط مرگ دیگران، بلکه مرگ خود هویّت جویان. چراکه اتّحاد هویّت ها با هم به معنی اضمحلال فردیّت های ایشان است. چرا که هویّت، صورت است و فردیّت، باطن و وحدت صورتهای فردیّت نیافته و بی معنا، یک وحدت منفی، فروریختنی و بی حاصل است.
ابتدا باید این را دانست که وضعیّت انسانی با وضعیّت حیوانی خویشاوند نزدیک است و با اوج گیری از وضعیّت انسانی به سوی وضعیت معنوی، سایه های حیوانی نیز فروتر می ریزند. هر چه یک فرد به سوی فردیّت بیشتری پیش برود و از وضعیت قبیلگی-انسانی فاصله ی بیشتری بگیرد، از وضعیت گلّه گی-حیوانی نیز خلاص تر می شود.
پس هویّت طلبی یک وضعیّت انسانی ست و با جمعیّت ها سر و کار دارد. هویّت یک شخص برابر با هویّت یک جمع است و چیزی پوچ تر از این نمی تواند باشد. یک فرد و یک جمع می تواند با یک هویّت مشخص تا قرنها و هزاره ها به بقای مادی خود ادامه دهد، بدون این که هیچ اثری از زندگی، رشد و خلاقیّت از خود نشان دهد. یک جسد می تواند هویّت ده هزار ساله داشته باشد.
در هر حال در برابر عنصر منفی هویّت، سطح معنوی و متعالی فردیّت وجود دارد. فردیّت جویی یک امر معنوی ست. چون با رشد، خلاقیّت و زندگی سر و کار دارد و شکوفایی یک فردیّت، فردیّت های دیگر را نیز به شکوفایی می رساند. چنانچه یک روح در روند بیداری و سیر و سلوک خود، روح های دیگر را نیز بیدار می کند و با خود بالا می کشد.
فردیّت با برانگیخته شدن استعدادهای درونی سر و کار دارد و چنین عمل می کند. یک جامعه نیز همچون یک روح می تواند فردیّت بیابد، زمانی که روحهای بسیاری در آن به فردیّت خود نائل شوند و به خطّ استعدادها و قابلیت های درونی خویش بازگردند. در اینجا دیگر نیازی به هویّت های پوچ، عاطفی و احمقانه ی جمعیّت گرایانه نیست و انسان و جامعه می تواند از وضعیّت جنازه به وضعیّت زنده بازگردد.
حلمی | کتاب لامکان