جمعه ۷ دی ۹۷
غزل ۳۶۲.
دم بزن ای جان که دمت دلرباست
دم زدن تو ز دم کبریاست
دم بزن ای جان که دمادم تویی
روی تو روی دل و روی خداست
دم بزن ای شعشعه ی لامکان
شعله ی چشمان تو بر ما سزاست
دم بزن ای حضرت روح القدس
هر چه تو گویی سخن آشناست
عشق به جان آمده از جان تو
جان تو مجموعه ی جانهای ماست
دم بزن ای صاحب آب و شراب
هر چه تو ریزی دهن ما رواست
فکر به تخمیر سرآغاز توست
فکر چه دانسته که آن دم چراست
دم بزن و فکرت ما را بسوز
حلمی از آن دم همه دم ماجراست
منبع: غزلیات حلمی، کتابخانه دلبرگ