آیا سرانجام عقلا و فلاسفه ی بی شعور دست از سر بشریت بر خواهند داشت و از حقنه کردن راهها و روشهای بلاهت بار خویش توبه خواهند کرد؟ آیا سرانجام نظریه پردازان، این مردگان بیزار از زندگی، این ملال بازان قهّار، به درون سیاهچاله های خویش خواهند خزید و از سر راه نور برخواهند خاست؟ نه، هرگز عقل دست از سر آدمی برنخواهد داشت و تا ابد در پرستش بندگان بی شمار خود باقی خواهد ماند. چرا عقل باید دست از سر توده ها بردارد، وقتی از گوشت و چربی ایشان پروار شده است؟ «عقل» و «توده ها» تنها سرمایه های شیطان اند، و ایشان تا ابد به پای هم پیر خواهند شد.
کور می گوید نور مرده است و کر می گوید صدایی نیست، آن هم نه هر کور و کر، کور و کرِ عقل. آن ابله که نمی تواند رستگار شود می گوید رستگاری جمعی ست. آیا هرگز هیچ جمعی رستگار بوده است؟ این «جمعیت ها» ارزانی این عاقلان سیاه روز، این آزمایشگاههای نظریات پوچ فلسفی. نه جمعیت ها و نه فرزانگانشان را هرگز هیچ رستگاری نیست، نه آن را می جویند و نه آن را می خواهند و نه آن را می توانند که بخواهند. چرا که رستگاری آنِ روح است. خدا را هرگز با هیچ جمعیت هیچ کار نیست و جمعیت از روز ازل تا به ابد به شیطان واگذار شده است. کار خدا با فرد، با روح، یگانه و رو در روست. آن کس که راه را یافته این را فهم می کند. آن کس که راه را نیافته و می خواهد بیابد، باید قدمی بردارد، آن گاه راه نیز به سوی او قدمی برخواهد داشت.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Paco de Lucía - Entre dos aguas