برای رشد یک فرد و یا به پا شدن یک تمدّن، هنر باید در مرکز قرار بگیرد و آت و آشغالهایی مثل سیاست و فلسفه از عرصه ی توجّه به کل خارج شوند و چه بهتر که تا ابد به زباله دانی بی تَه افکنده شوند! سیاستمداران، فیلسوفان، دانشگاهیون، فلان و بسارشناسان و نظریه پردازان و بیکارگانی از این دست باید آگاه شوند که هرگز در به پا شدن هیچ تمدّنی هیچ نقشی نداشته اند و هرگز چیزی بیشتر از کارگران روزمزد آیینها و آداب منسوخ اجتماعی نبوده اند. بگویید کنار بایستند این بیکارگان، پیش از آنکه با نخستین موج مهیب از محو آنسوتر روند.
همه چیز باید کنار بایستد تا هنر بی آداب و تکلّف در میانه برقصد. هنر برای زیستن و هنر برای رقصیدن و هنر برای نفس کشیدن و هنر برای روشنایی و هیچ انسان هرگز نمی تواند به هنر بگوید چه کند، چنانکه سایه به آفتاب. این هنر است که از قلب معنا بر می خیزد و صورت می گیرد و صورت می سازد. هنر حقیقی، نه این هنر آویزان و برده ی ناکسان و دغلکارانِ روزمزد شیطان. هنرِ جان که بزرگی های جهان برآورده است. و هنرمندان اصیل را که بنگرید، آن الهیون حقیقی، پیغمبران موسیقی و صورت بندان رنگِ بی رنگی، مردان کار سخت و حماسه های شعفبار عشق، نه این کودکانِ نقش و نما و این کودنانِ نق و ناله و گوشه های اهریمنی.
این نئشگان را بگویید جور و پلاس خویش جمع کنند و به مستراح تاریخ رهسپار شوند، و هنر را بگویید پشت خمیده ی خویش راست کند و در میانه چون کوه بایستد، بگوییدش فضای سینه ها و شهرها از افکار پست مردمان دلمرده پاک کند و بگوییدش این مصیبت زدگان تاریخ را به چاههای اثیری خویش بازگرداند، بگوییدش مردم خواب را بیدار کند و از حقیقت آوار کند و دست ها بیفشاند و همه را سخت در کار کند. بگوییدش شاعران سیاه مرده اند و فیلسوفان اوهامی نفس های آخر خویش را می کشند و عابدان تعویذی را ثانیه ای بیشتر تا تعویض نیست. هنر را بگویید جنازگان به پای خویش به سوی گورها روانه شده اند.
و بشارت است عاشقان را، که آخر خون دل و عرق جان ایشان از پس قرنها به بار می نشیند و آن بذرهای باطنی را بنگرید که سرانجام سر زده اند. آن نهالها و درختان سبز درون را بنگرید، امروز بیدار گشته اند و بادها از هر سو عطر روشنی می آورند. و بشارت است روزگار را که از کودکی طولانی و تاریخ تاریک خویش برخواهد خاست و من افقی زرّین در دورها می بینم که سویم رقصان می شتابد و من آسمانی آفتابی می بینم که در حال برخاستن از جان خوندیده ترین شبان است.
حلمی | کتاب لامکان