ای دل غمخورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون
موسیقی: Lerr - Wakening
ای دل غمخورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون
موسیقی: Lerr - Wakening
عاشق میگوید وقتی همه کس منم، با که بجنگم؟ وقتی من همهام، با که در خود بجنگم؟ همه در من به جنگاند و همه در من به آشتی. تاریکی آنگاه است که چهره میپوشانم و نور آنگاه که حجاب میگشایم.
سفرهی ستارگان تنم تا بیانتها گسترده.
حلمی | کتاب لامکان
چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم
بیخودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم
سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کم
من سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم
به شبان به روح خیزم که زمامدار روحم
به زبان روح گویم که شه فلات عشقم
زاهدان و حلقهبازان هر شبی به جوب ریزم
عاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم
شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارند
همه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم
خامشان به خواب بخشم هدیههای لامکانی
هر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم
حافظ صفات روحم، خادم جهان جانم
پردهدار آسمان و قاضیالقضات عشقم
حلمی از سخن چه داند که همه زبان من اوست
من کهام؟ بگویمت هان! خازن لغات عشقم
موسیقی: Glen Hansard - The Closing Door
یک سیهدل ادّعای حق دارد
در خفایی جفای حق دارد
در برون به ریش و دوش عبا
زاری و های وای حق دارد
زهد خود پیش خلق میزارد
جرم خود در لوای حق دارد
نفس او چون شریک شیطان است
خلق را ساده جای حق دارد
خاصه باید ز سگ بیاموزد
جغد هم خوش وفای حق دارد
روح اهرمن به شکل انسان است
هر خری که نمای حق دارد
سربهتوی و عام و بینام است
هر که او نینوای حق دارد
حلمیا شب به کوی باده بیا
ساغری اختفای حق دارد
موسیقی: Imen Mehrzi - Mahboubi
آنچه میماند به یک جا خوش
نیست، مرده است به حاشا خوش
ذرّهی حق همیشه در گردش
گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستارهای، خیال شر سوزان
وین ولایت به سودا خوش
گر به ضرب چرخ همی رقصی
زادهی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری
بر فراز زیر و زیرا خوش
شاهد دلم دوش میگفت
حلمیا این دم دمیرا خوش
سوی تو آوارگان در هر جهانی کوبهکو
مردمان آفتابی در پیات دیدارجو
سازهای روح را بر بیکسان بنواز خوش
وصلهای عشق را بر خاضعان برپای گو
موسیقی: Omar Faruk Tekbilek - I Love You
ای تو را خوش یافتن نایافتن
خاطرت با زلف پنهان بافتن
تو مرو از دل مرو از خوابها
تو مرو از منظر بیتابها
خوش نشین بر طاقهای روحوش
در دل بیخوابهای نوحوش
تو درون منزلی صد سالها
ما برون از منزلیم از قالها
ما درون گشتیم و دنیا هیچ شد
نزد ما دیروز و فردا هیچ شد
منزل حال آمدیم از گورها
مرده بودیم و کنون در سورها
سال و ماه و روز و ساعت پوک شد
عقل پروایی بتی مفلوک شد
قبلهی ما خاک بود و حال دل
خانهی ما مسجد و امسال دل
آنچه در کوی کلیسا کال بود
در تو یابیدیم و روح حال بود
ادّعای هندوان بشنید دل
حق ولی در نزد تو یابید دل
ای رها از غربها و شرقها
در میان ای شاه رعد و برقها
تو بمان با دل که دل از توست پاک
از تو این حرف و سخن خاموشناک
هر چه که بینم از جهان
قصّهی موجی و کفیست
این همه جنگ و قیل و قال
شعبدههای فلسفیست
موسیقی: Max Richter - Finale
ز شرق آفتابش غنچه سر زد
طلوعش عقل بدکین را تبر زد
نگاهش شور دیوان را خمش کرد
زبانش آتشی بر خیر و شر زد
موسیقی: Sedaa - Homeland
عشق باشد خدمت آن ماه سرخ
رقص در آغوش آن همراه سرخ
عشق باشد رفتنی بیبازگشت
تا سرای خامش آن شاه سرخ
زندگی نو شد به دست پاک عشق
ای خوش این نو گشتن افلاک عشق
ما خوشان را هر دمی دیدار خوش
در نهان با مردم بیباک عشق