سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

دیو که قرآن گرفت

اهریمن با موسیقی دشمن است، چنانکه زاهدان از صدای ساز می‌گریزند. زاهدان، فرستادگان اهریمن‌اند و جنگ ایشان با زندگی‌ست. 


زاهد عارف‌نما دامن انسان گرفت
مدّعی حق بُد و بوسه ز شیطان گرفت
ای بره‌ی بندگی جنگ تو با زندگی
نیک شنو وصف خود: دیو که قرآن گرفت


حلمی | کتاب لامکان

جنگ عاشق | کتاب لامکان | حلمی

۰

جرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقش‌پرست
 
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
 
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد باده‌اش از ساغر هست
 
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
 
دل میالای به شرّ و برو زان چشمه‌ی پاک
جرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست
 
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
 
دیدمت خسته و نالان به دلی خواب‌زده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
 
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکده‌ها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
 
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست | غزلیات حلمی

۰

ما صبح سر از خمار بالا داریم

ما صبح سر از خمار بالا داریم
در نام تو پیمانه‌ی دریا داریم
چون در شب تاریک سفرها کردیم
در وقت سحر بسی خبرها داریم
حلمی

ما صبح سر از خمار بالا داریم | رباعیات حلمی

۰

گر بخواهی در جنون سیر تمام

گر بخواهی در جنون سیر تمام
خاصه عادت کن به تغییر مدام
راه تک پیما و کار فرد کن
ذرّه‌ی خلّاق شو ای روح‌نام

حلمی

گر بخواهی در جنون سیر تمام | رباعیات حلمی

۰

تک‌ام..

تک‌ام؛
از همه 
دورترین،
در همه
نزدیک‌ترین.


حلمی | کتاب لامکان

کتاب لامکان | حلمی

۰

نه هنر برای هنر، نه هنر برای شما

هنر از واقعیت برتر است، چنانکه خیال از وهم. نه هنر برای هنر،‌ نه هنر برای شما، بلکه هنر از خدا، برای خدا، از جهان خدا برای جهانیان خدا. 


سخن از گفت بهتر است، چنانکه خاموشی از حرف، که حرفها را باد آورده باد می‌برد و سخن خود باد است از ناکجا، خود خاموشی‌ست و از بی‌نهایت آمده شما را بر بالهای خود تا بی‌نهایت می‌برد، و از مرکز قلبتان با شما سخن می‌گوید. چنانکه این صدای خداست، گویی صدای شماست که با شما سخن می‌گوید. 


کلمه موسیقی‌ست و موسیقی کلمه‌ی به سخن درنامده، از سخن برتر، از سکوت جوشیده، از جهان بالاتر، از خوابها و آبها آنسوتر، بر تاج سر شکفته، از مرکز قلب در عالم جوشیده. کلمه خود خداست و موسیقی خدای به سخن درنامده؛ تمام عشق، از عشق بالاتر. 

هنر آن بار است که عاشق از آسمان بر زمین می‌نهد.


حلمی | کتاب لامکان

درباره هنر | بار آسمانی | رسالت الهی |‌ کتاب لامکان | حلمی

۰

دلم را حدّ اعلای جنون باد!

دلم را حدّ اعلای جنون باد!
جهانم را فزون از این قشون باد!
نسیم سرخ آزادی وزان گشت
که یعنی جان به وصل نیلگون باد

حلمی

دلم را حدّ اعلای جنون باد! | رباعیات حلمی

۰

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشه‌ی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت

حلمی

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت | رباعیات حلمی

موسیقی: [Misha Mishenko - Metanoia [Full Album

۰

ترس گوید باز با ما رام باش

ترس گوید باز با ما رام باش
برّه‌ای در درّه‌ی آرام باش


عشق گوید سر کش و پرواز کن
پخته‌ی دنیا و ما را خام باش


نوبت تعظیم بر بت‌ها گذشت
نور حق بر قلّه‌ی اهرام باش


منقضی شد نامهای باستان
نام نو در سینه‌ی بی‌نام باش


عقل گوید شرط طامات عظام 
زین مقامات عوامی عام باش


تو برو غوّاص شطّ سرخ شو
سالک آن ماه ناهنگام باش


چیست راز عشق؟ گفتم، گفت هیچ
عاشق هستی نیک‌انجام باش


حضرت حق بار داد و یار داد
حلمیا شاکر از این پیغام باش

ترس گوید باز با ما رام باش | غزلیات حلمی

۰

گوش محرمانه وا کن

همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن

حلمی

همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن | اشعار حلمی

موسیقی: Replacement - Beautiful Ambient Mix

۰

تو به فردوست رو ما را واگذار

تو به فردوست رو ما را واگذار
من به دوزخ می‌روم دیدار یار


بنده‌ی دیروز و فردایی و ما 
سالک این حال ناب مشکبار


فرش عقلت گر چه پر نقش است لیک
عاقبت دارت زند نقش و نگار 


عقل را با عدل چون آمیختی
آنچه در دست است جامی زهربار 


جام تو نوش تو بر خلقش مزن
ظلمت خویشت مکن بر کس نثار


کودکی و زاری و پیچیدگی
سادگی و پیری و مستی و کار 


چوبک امر تو بر آتش زدم 
دوش در معراج سرخ بی‌قرار


گفت حلمی ساده کن این کار را
ساده کردم در شبی این کار و بار

تو به فردوست رو ما را واگذار | غزلیات حلمی

۰

مهوشی یکدانه‌ای، بیهوشْ ما

مهوشی یکدانه‌ای، بیهوشْ ما
در جهان افسانه‌ای، خاموشْ ما
جام تو در دست ما، سرمستْ تو
صاحب خمخانه‌ای، در جوشْ ما

حلمی

مهوشی یکدانه‌ای، بیهوشْ ما | رباعیات حلمی

موسیقی:‌ Vivaldi`s Four Seasons Recomposed by Max Richter

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان