سخنی که مست گوید سخن خدایگون است
سخنی که عقل گوید سخن گِل زبون است
به خراب عیش میرو دو سه جام عشق میزن
بفکن سر از تنی که به قلادهی شئون است
موسیقی: Fela Kuti - Gentleman
سخنی که مست گوید سخن خدایگون است
سخنی که عقل گوید سخن گِل زبون است
به خراب عیش میرو دو سه جام عشق میزن
بفکن سر از تنی که به قلادهی شئون است
موسیقی: Fela Kuti - Gentleman
عشق یعنی اعتدالی آتشین
در درون شعله حالی آتشین
در برون شعله با یاران دل
گرد هم در اتّصالی آتشین
مرکز دل نور و تاج سر تنور
جان و جانان در خیالی آتشین
این چنین با مردم سرخ خدا
عشق یعنی ارتحالی آتشین
قرنها بگذشت و این یک قرن هم
بگذرد در ماه و سالی آتشین
تا رسد آن لحظهی امر محال
در سکوت اعتزالی آتشین
دست در دست و نفس در سینه حبس
نام حق در انتقالی آتشین
گفت: حلمی! شد سحر از خواب خیز
وقت جام است و مجالی آتشین

موسیقی: Orange Blossom - HABIBI
روح از آن لحظه که بیدار شد
خویش بدید و همهتن کار شد
از ورق شرع برید و پرید
راه بدید و سوی دیدار شد
راه بدید او که میان دل است
محضر دل سوی خط یار شد
خطّ درون دید و برونش گرفت
گرچه در این قصّه بسی زار شد
گرچه بسی خواب بر او شد حرام
حیف چه که حقروی هشیار شد
چشم ببست این سر و آن سو گشود
گفت نه بر هستی و هستار شد
دید عدم هست و دگر هیچ نیست
هیچ شد و در همه احضار شد
بوسهی حق بر لب حلمی نشست
جان قلمگشته به گفتار شد
خیر و شر از سر برهان و بیا
این همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کن
رقص کن و دست فشان و بیا
این همه لبخشک چه ترسیدهای؟
نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسستهای
وصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کن
عقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییدهای؟
وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بی من مرو
منزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشیست
پاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیست
تو سخن نور بران و بیا
حلمی از این راه که جوشیدهای
خلق سویم سر بدوان و بیا
طبع سنّتشکنم دوش به غوغا برخاست
آن سوی نه فلکش یکتنه از جا برخاست
قالب صورت و اسماء و صفت را بشکست
کار دیدار خدا بود و چه زیبا برخاست
سخن عشق، بیان خاموشیست، گفتِ نگفتن است. سالک خدا، مجرای آوای خداست، چرا که آنجا که سخن نیست موسیقیست و موسیقی کلمه است که به رقص برخاسته. عارف عاشق، رقصان است، چه خفته چه بیدار، چه نشسته چه برخاسته، عالم از او در رقص است.
عارف محتکر از نور باخته است، عارف بخشنده با موسیقی برده است. عرفان عشق، بیان موسیقی خداست. کلمات خواندهشده کاری نمیکنند، آن همّت سالک است که برخیزد، بیرون رود و آنچه از درون آموخته در بیرون بیامیزد و صحنهی دلمردهی بیرون شادمانه و رنگین کند.
خدا آواز میخواند، فرشتگان آواز میخوانند، عاشق آواز میخواند، سالکین از چه به خود نشستهاند؟ مذهب عشق همه آواز طرب است.
راه طربناک ندیدی؟ بخیز!
سالک چالاک ندیدی؟ بخیز!
این همه از پاکی جان دم مزن
خامشی پاک ندیدی؟ بخیز!
حلمی | کتاب لامکان
خام میخواهد جهان را تغییر دهد، خود تغییر میکند.
پخته میخواهد خود را تغییر دهد، جهان تغییر میکند.
سوخته هیچ نمیخواهد، خدا تغییر میکند!
حلمی | کتاب لامکان
صورت آفتابیاش، سیرت انقلابیاش
خامشی خطابیاش، نور نهان آبیاش
شک بتند که کیست او، عقل چرد که چیست او
هیچ مگو که نیست او، هست و ببین غیابیاش
داستان این نیست که فقط دانایان میفهمند و چون دیگران نمیفهمند پس ایشان در رنجاند. داستان این نیست که ایشان در نورند و دیگران در ظلمتاند و پس ایشان از ظلمت دیگران در رنجاند. نه، رنج از این است که درک به ظرف عمل نمیریزد و مست نمیتواند دیگران را مست کند و نوردیده نمیتواند نور بتاباند و موسیقیشنیده نمی تواند دیگران را برقصاند.
دانایان در رنجاند چون داناییشان حرف است و خردشان در پستوهای نهان احتکار شده است و نمیخواهند، پس نمیتوانند خرد را به کاسهی عمل بریزند و بر سر دیگران شاباش دهند. دانایان، در وهم داناییاند، چرا که این دانایی هم نیست و خرد چون از عشق بار نگیرد و خون خویش بر عالم نپاشد خرد نیست، بلکه آخور ادّعاست. عشق هم تا از حرف برنخیزد و به میانه نخیزد باد هواست.
سالکان دلیران زمانهاند و نه خانهنشینان حمّال حروف. اگر زمانه پژمرده است از این است که سالکینش بیجربزهاند و بندگان حرف و قول و شریعتاند. ای رهروان! پس زندگی کجاست؟ این همه نقش و رسم پر، پس پرندگی کجاست؟ هزار گام در درون برداشتید، حال اگر راست میگویید و آن گامها گام حق بود..
رنج گوید که برپا! نور ده
درد گوید میوهی پرشور ده
عشق گوید جان من رقّاص شو
سور میخواهی جهان را سور ده
حلمی | کتاب لامکان
تابلو: مردان رقصان از دنیس ساراژین
موسیقی: آرا ملیکیان - گلهای رهرو
چه خبر عقلپرستان؟ به سر بام رسیدید؟
کمر زهد ببستید به اندام رسیدید؟
چه خبر خوابفروشان؟ خممحرابفروشان!
کمر ظلم شکستید و به فرجام رسیدید؟
موسیقی: تانیا صالح - سنحلم