چه سانی خوابدیده؟ نزد یاری؟
و یا نزد رفیقان غباری؟
تو یا با این سری یا با دل یار
که یعنی یا نزاری یا به کاری
موسیقی: وَس - در باغ ارواح
چه سانی خوابدیده؟ نزد یاری؟
و یا نزد رفیقان غباری؟
تو یا با این سری یا با دل یار
که یعنی یا نزاری یا به کاری
موسیقی: وَس - در باغ ارواح
هلاکتهای توفان دارد این ره
حریفان را پریشان دارد این ره
خرابان را خوش است این پاکبازی
خوشان را موج نسیان دارد این ره
خسان بر آب و خاصان در ته آب
زلالان را چه طغیان دارد این ره
شیوخ عقل را بر صخره کوبد
رسایان را پشیمان دارد این ره
گذر زین طاق خونین وه عجب شد
هزاران وادی و خوان دارد این ره
نه دیگر نام و هادی دارد اینبار
نه دیگر کوب و دربان دارد این ره
شبم را لرزهای آتشین برد
که مشعلهای لرزان دارد این ره
سرم رفت و دلم رفت و تو ماندی
حضورت را به غلیان دارد این ره
نه دین دارد نه دنیا، عشق این است
نه نان دارد نه خان، آن دارد این ره
برو حلمی قمار عشق میباز
که بردنهای پنهان دارد این ره
خطر کردم که از این ره گذشتم
خطر کردم که رو در عشق هشتم
خطر کردم که پیدا گردم ای جان
عجب گم گشتم و پیدا نگشتم
موسیقی: Isabel Bayrakdarian - Amen Hayr Surp
الا ای جان بیبنیان شبخیز
بیا زین راه سرد وحشتانگیز
اگر مرد رهی با من یکی باش
که میسوزاندت این آتش تیز
اگر از بند عقل و وهم رستی
چو مُردی هم به راه خانهای نیز
خرابات است این، مرگ است هر دم
جهان را وارهان، با خویش بستیز
تو را دیشب به جان سرخ دیدم
بسوزان جامهها، از خویش برخیز
میان روحها آخر چه باشد
رفاقتهای خرد و خشک و ناچیز
به خود بشکن همه بتهای هستی
سپس باز آ برهنه، خسته و ریز
سخنهای دل از پیمانه گفتی
ز بزم عاشقان حلمی مپرهیز
موسیقی: فایا یونان - بغداد
آن شور حقیقی در قلب، آن آتشزنهی بیسببی، آن نور حقیقی روح تابیده در سینهی خاکی، آن یافته شود، آن محال در حال، آن در سینه بنشیند، کار تمام است. آنگاه سالک محض به سالک عاشق بدل شده، و سوختن آغاز گردیده و هرگز پایان نخواهد پذیرفت.
در کورههای عشق عاشقان با هم به مزاحاند. آن دیدارهای ناب و آن سرودهای خلوص. آن گامهای شعلهور و آن چهرههای افروخته از نور خدا. آن سکون جنبنده و آن جنبش خزندهی موسیقی حیات در رگان و ریشههای آسمانها و زمین. هر سو عشق، هر سو خروش.
و هرگز آسمان کوتاه نیست بر سر عاشقان، و هرگز زمین تنگ نیست. زمین فراخ و آسمان فراخ، به فراخی سینهی عاشقان.
حلمی | کتاب لامکان
مستقر در ماه شو، در راه شو
پیچ و تابان همچو دود آه شو
درد را طاقت بیار و مرد باش
بر چنین آتشوشی چون کاه شو
موسیقی: راجنا - رقصیدن با خداوندان
آن کس که نمیتواند و دیگران را به نتوانستن دعوت میکند؛ این روش معنویون نیست. آن کس که نمیتواند و دیگران را به توانستن میخواند؛ از این معنویتر نیست. او میگوید: "منِ خسته اگر از پا نشستهام، امّا تو برو و راه را بیاب و وصل شو!"
درون کافی نیست، بیرون نیز باید با درون یکی شود. بیرون باید بر درون تا شود. درون باید در بیرون حاصل دهد. عاشق باید هنر بپرورد، کتاب خود را بخواند، ساز خود را بزند و سرود خود را سر دهد. سالکِ عاشق باید گوهر استعداد درونی خویش را بیابد و تقدیم جهان کند. این تقدیم عشق است. سالکِ عاشق، روح بخشنده است.
چه بسیار که راه را نمیشناسند امّا در کار وقف خویشاند، چه بسیار که راه را میشناسند امّا درون حجابِ بیرون ایشان شده است. یک کلام و بس: درون تا آن زمانی که بر بیرون نتابیده تنها بذری خفته است، در انتظار زمان ظهور.
میتوان ظهور را رقم زد. امّا باید به راه افتاد، طاقت رنج داشت و بهانهها را دور ریخت. ذهن میتواند هزاران سال سالک درخودمانده را با ماجراهای درونی بفریبد و او را مجاب کند که تنها درون کافیست. سالک عاشق لیکن روح بخشنده است و روح بخشنده یک روح برونگرا، برونافکن و ایثارگر است. عمل عشق چنین است.
حلمی | کتاب لامکان
ما چو عقابان میآییم، نه همچون کفتران لرزان. چو عقابان مینشینیم، چو عقابان برمیخیزیم. هرگز نهراسیدهایم، هرگز نمیهراسیم، چرا که هراس طعمهی ماست. چرا که ما آزادیم، ما برادران حلقهی ابدی روح. ما بالاتر از روح، ما رفیقان خدا. ما در خدا برخاستهایم و زین پس تمام پیرامون ما، تمام جهان با ما برخواهد خاست. ما رنج را زیستهایم و رنج را خندیدهایم و در تاریکترین شبان به شعف رقصیدهایم. رنج با ما به پوچی خود خندیده است و به شکوه و لطف بیحدّ این زندگی، و به حقیقت طربناک هستی پی برده است. ما حجاب تاریک غم را از سر رنج افکندهایم.
گفت ما چون عقابانیم، چون عقابان میآییم. گفتم آری، چون عقابان، چون عقابان طلایی دشتهای بیکران و شاهبازان آن سلسله قلل بیانتهای خدا، و نه چون کفتران لرزان. چون عقابان میآییم، چون عقابان مینشینیم و چون عقابان برمیخیزیم.
حلمی | کتاب لامکان
حرف حق در دست و پرسشها خموش!
چون بگوید عشق از خود، گوش! گوش!
بنگری سیمای عاشق، نور نور
بشنوی بانگ حقیقت: نوش! نوش!
دل آزاد و روان شاد و جهان داد
همه ویرانگان امروز آباد
ز سیم عقل و بند نقل خیزید
که هر چه خیر و شر، بر باد! بر باد!
عاشق نان از توکّل میخورد، نه از خلق. در کار دل هیچ آویختنی نیست. بند عاشق تنها از آسمان آویخته است. آن را نیز بهوقت میگسلد.
از سرزمینی به سرزمینی، از قارهای به قارهای، از آسمانی به آسمانی. سفر مدام. هیچ ایستگاهی نیست، هیچ توقّفی نیست. هیچ کمالی نیست. سفرهی اکتشاف تا بینهایت گسترده.
این چشمه
تا ابد میجوشد.
حلمی | کتاب لامکان
تصویری از هرمس؛ ابتدا به عنوان پیامبر خدایان خدمت کرد. خدای تجارت، نجبا، بازرگانان، پیشهوری، راهها، مرزها، دزدان، حیلهگری، ورزشها، مسافران، و پهلوانان ورزشی. خدای چوپانان، سفر، ادبیات و بخصوص شعر. دوّمین فرزند زیوس و مایا. وظایف گونهگون و متنوّعی به عهده داشت!
برای رسیدن به وضعیت آزادی معنوی و آگاهی روح، تلاش فراوان و پرداخت بهای زیادی لازم است. گذشتن از دلبستگیها و علایق سابق یکی از این پرداختهاست. و سپس جستجو کردن «نو» و گذاشتن آن در جاهای خالی کهنههای دور ریخته شده. «نو» کمکم گسترش مییابد و در تمام آگاهی منتشر میشود.
سالک همواره در جستجو، تعویض و تکاپوست و چون نظر به دیروز خود کند آن من مرده را نمیشناسد.
حلمی | کتاب لامکان

موسیقی: Ara Gevorgyan - Yerevan | Kanun