جماعتی از زاهدان ملول، نه از دین دانسته نه از دنیا، نه از خواب نه از بیداری، نه از خلق نه از خدا، نه از نور و نه از صدا، نه از جان دانسته و نه از غمش و نه از شعفش، نه از جانان و نه از جانسپاری در آستان قدمش، خود را مقامات عظمای روحانی و عارفان الی الله نامیده اند. چه جرئتی می کند آدمی در پیله ی صد حجاب، در خرقه ی صد عادت. چه شعبده می کند خاک و این سر به مذلّت ساییدن ها و تن و جان به جذبه ی تاریکش وارهانیدن ها.
مگر چیست زهد جز گمی در همهمه ی خویشتن؟ مگر چیست کبر، جز این که «خدا مراست و من خلق را»، حال آنکه هیچ کدام، هیچ کدام را. به حقّ که این عالمان دنیاپرستان اند و اینها مؤمنان خاکند و مستوجب دوزخی صعب اند آنان که لفظ عارف بر ایشان روا می دارند و از هر چه که از روح و از خداست به ایشان نسبت می دهند. مگر چیست دنیاپرستی جز گمی در ستایش خلق، حال آنکه گوش نمی شنود و چشم نمی بیند زانچه از نور و نوای خداست.
عارفان، پیغمبران شعف اند و پیغام خدا آزادی از تن و ندای تن است و چون شاهین روح از بندبند خویش برید، این شعف است که بانگ سر می دهد و ماندگان می خواند و خواندگان به رقص می آرد. ای بوسندگان میله های قفس و ای دخیل بستگان ظلمات بی حساب، ای خائفان نفس، ای سالکان الی النّاس، ای زاهدان، ای ملولان، ای ذوب شدگان در ولایت دنیا! از خویشتن توبه کنید و تمام این عمارات اوهامی بر سر خویش خراب کنید. باری پیش از آنکه شیطان، آن کار نکرده با شما کند، شما خود این کار نکرده با خود کنید.
حلمی | کتاب لامکان