سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

یک گروهی خائن اند و یک گروهی ابله اند

یک گروهی خائن اند و یک گروهی ابله اند
مذهب و لامذهب هر دو در نهایات چه اند


یک گروهی زاهدان خودپرست روسیاه
یک گروهی کودنان این شه اند و آن شه اند


یک گروهی خائفان، زارنده ی ابلیس-خوش
ره نمایند از خدا حال آنکه خود بس گمره اند


یک گروهی رهروان راه بی انجام چپ
یک گروهی راستکاران سوی خلقان می جهند


باز امّا عشق تنها در میان سازهاست
باز هم تنها ز خود گمگشتگان سوی مه اند


عاشقان اینجا و عالم فارغ از افسونشان
عاشقان، گمچهرگان حقّ نمای الله اند


حلمی از این سو و آن سو خدمت آن ماه کرد
خواندگان هر دو سو ای عشق سویت در ره اند

۰

باید عقل را زیر پا گذاشت؛ در پاسداشت هنر و اشراق

جلوه های ناب هنر، بر آمده از قوای شهود و اشراق اند و تمدّن های والا نیز نه از دل نظریه پردازی های عقلی و فلسفی که از دل اشراق و مراقبه ی ذهن های خاموش برمی خیزند. حتّی اکتشافات بشری و علم در سطح بالا نیز حاصل کشف و شهود است. شما در پایین کار می کنید و بستر را آماده می سازید، ناگهان از بالا نوری می تابد.


معماری های والا از دل موسیقی های بالا برخاسته اند. کلمات ناب نیز به همچنین. بنای همه چیز در عالم، صداست. باید به صداها گوش داد. آن کس که نمی داند صدا چیست، موسیقی اش زشت و محزون است. آن کس که با صدا همدم است، موسیقی اش موسیقی بهشت هاست و پیرامونش را نیز بهشتی می سازد. 


عقل را باید خوار داشت، تا قد کشید. چه یک فرد و چه یک جامعه اگر خواهان ترقی در انواع هنر، معماری و جلوه های زیبای الهی ست باید از نظریه بازی های عقلی و فلسفی دست بکشد. شهوت فلسفه به تمامی بنای یک جامعه را سست می سازد و مردمانی نادان، بی هنر، بدآوا، کاهل، متکبّر، هتّاک، نظرباز و با قوای تشخیص مخدوش بر زمین به جا می گذارد که توهّم می کنند فخر عالم اند و از اینها بالاتر نیست. باید عقل را زیر پا گذاشت.


حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: غیرقابل تقلید یا بی مانند، از متی کلاروین

۰

هیولای زهد و معنوی نمایی

نه تنها مذهبیون، و  همچنین مدّعیان فکر روشن، بلکه بالاخص آنان که مدّعی معنویت اند در راه دگمیت و تعصّب گام برمی دارند. قلیلی حتّی از میان سالکین به جستجوی آزادی اند و حاضرند بهای گزاف آن را بپردازند. اکثراً طالب آرامش، سلامتی، ثروت، قدرت و بالاخص شهرت اند و از همینجاست که زهد و معنوی نمایی ظهور می کند. 


زهد که در ادبیات عرفانی و نزد عارفان حقّ دشنامی ست از فحش ناموس پرسوزتر، تنها مختصّ زاهدان مذهبی نیست، بلکه بیشتر به سالکین زاهد و معنوی نما اشاره می کند. عارفان و سالکان حقیقی بی نشان اند. مؤمنان حقیقی، بی نشان اند. هرگاه از روی ظاهر، گفتار و نشانهای کسی بتوان حدس زد که فلان کس مؤمن و سالک و عارف فلان راه و مذهب است، یعنی دقیقاً آن فرد در باطن آن نیست و تنها بدان تظاهر می کند. 


در گذشته عدّه ای که به این نکته ی ژرف آگاه شدند طریقت ملامتی را برآورند، بدین معنا که سالکین طریق معنوی به عمد کارهایی می کردند که در نگاه دیگران فاسد و تباه و هر چه به غیر از معنوی به نظر آیند. به عبارتی ضدّ معنوی نمایی. این نیز از آن ور بام افتادن است و کاری بس خطاست. 


در راه عشق باید در هر لحظه آن چنانی باشیم که هستیم. بی هیچ تعمّد، افراط و تفریط،‌ معنوی یا ضدّمعنوی نمایی. سالک راه عشق در نگاه دیگران کاملاً عادی به نظر می رسد و هیچ کس نمی تواند بگوید او به چه دسته، باور و راهی تعلّق دارد. دام ظاهرگرایی و زهد دامی ست که مؤمنین و سالکین هر راه باید آن را هر روز پاره پاره کنند و بسوزانند و خاکسترش را به باد دهند و این کار را چون تمرینی روزانه باید به جا آورند، چون این گیاهی ست بس خبیث و خزنده و هیولایی ست بی محابا مغز و روح و روان سالکین و مؤمنان را خوارنده.


حلمی |‌ کتاب لامکان 

۰

وظیفه ی عشق

وظیفه ی عشق، تکان دادن صخره های تنبل آگاهی از سر جای خود است.
حلمی

۰

کبرها را دیده ای در خوارها؟

کبرها را دیده ای در خوارها؟
چون درون خوابها پندارها


شارحان گمره اغیارخوش
شارعان دلبر انظارها 


پندها را گوش باید دوستان
تا نگردیم این چنین بیمارها


رسم ما اینست باید دور بود
از روان مرده ی بیزارها


راه ما اینست باید کار کرد
بهر گُل ها نی که بهر خارها


خارها باید کشید و کور گشت
در جهان خفته ی الوارها 


حلمی از راه نهان در کار شو
تا عیان گردد عیار یارها

۰

تازیانه های خرد

آنچه برای یک سالک باید به کار بیفتد قوای خرد است، نه عقل. خرد بالای عقل است. عقل یک نظام آگاهی انسانی و مملکتی ست که دیگران در آن قدمها فرسوده اند و پیراهن ها اندوده اند. هر کس که داعیه ی عقلانیت دارد، یا در حال نشخوار عقل های دیگران است، یا در حال انتشار عقل های دیگران و یا در حال نتیجه گیری از عقل های دیگران. عقلانیت، تجربه ی دیگران است و در بهترین شکل آن، تبدیل شدن به دیگران، به صورتی جدید.


حال آنکه خرد، قوای روح است و روح، سرزمینی از تفرّد است و برای هر سالک بر خویشتن فاتح شده، تنها به شکل خود اوست.  عقل گرایان نمی فهمند و نمی خواهند بفهمند که روح چیست، چرا که این داستان ایشان نیست و ایشان حتّی تا به تلفّظ نام روح بدون لجاجت، لکنت و تمسخر هزاره ها فاصله دارند. لیکن خرد، قوای روح است و ابتدا سالک باید به راه روح درآمده باشد و هزاره ها از سایه سار عقلانیت بشری دور شده باشد. 


تنها خرد است که تمدّن ساز است. تنها از آنان که به آگاهی روح رسیده اند و یا به کرانه هایی از آن نزدیک شده اند، انواع موسیقی ناب و هنرهای والا می تابد. کلمات راستین تنها از چشمه ساران روح به جهانهای زیرین جاری اند. باری می توان گفت که خردمندان، قلبل عاشقان در جهان اند و تنها این عشق است که نوکننده ی آگاهی، جان ساز و متعاقباً تمدّن ساز و جهان ساز است. تمدّن های شکوهمند و خلّاق همه از دل عشق بیرون آمده اند. عقل،‌ قدرتی ندارد جز این که از دل جنازه ی عقل های درگذشته نظریه سازی کند و جز اینکه سایه ای از دل سایه ای دیگر ببرون کشد و بشریت را در تاریکی های عمیق تر فرو برد. 


پس ای سالکان راه آگاهی، خرد را پاس بدارید و بر تن و جان و روان خویش جز ضربات روح بخش تازیانه های خرد روا مدارید. و خرد هیچ چیز نیست جز نگاهی ژرف در خویشتن و عشقی بی قید و شرط به جهان پیرامون. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

چو بنشینی جهان گردد فراموش

چو بنشینی جهان گردد فراموش
ببندی چشم و بینی روح در نوش
به پا خیزی به راه دل به گاهی
چه باشد بعد از این؟ خاموش! خاموش!

حلمی

چو بنشینی جهان گردد فراموش | رباعیات حلمی

۰

صراط مستقیم را بیابید.

نه تنها مؤمن آینه ی مؤمن است، که کافر نیز آینه ی مؤمن است، وقتی که با خشم با او مواجه می شوید. وقتی که با بغض، کینه و با آرزوی مرگ با باطل مواجه می شوید آن باطل آینه ی شما می شود و شما را تبدیل به آن چیزی می کند که از آن هراس داشته اید. 

آن که دیروز افراط کرده، امروز تفریطی ست. آن که امروز تفریطی ست، فردا به افراط برخواهد خاست. آن که نیمی از این دارد و نیمی از آن، نه این است و نه آن. آن که نه از این است و نه از آن، بر هر دو قادر است. 


نه تنها مؤمن آینه ی مؤمن است، که حیوان نیز آینه ی مؤمن است، وقتی که با انزجار با او مواجه می شوید. وقتی چیزی را نجس می شمارید، آن نجاست به درون جانتان می خزد و تمام وجودتان مکدّر می سازد. آنگاه این شمایید که نجس اید و آدمیان باید از شما احتراز کنند.


اگر از راست با چپ بستیزید، چپ می کنید و اگر از چپ با راست بیاویزید کمی راست می شوید. لیکن شما صراط مستقیم را بیابید ای مؤمنان، آن چنان که در کتاب آمده و شما آن را نمی خوانید. چرا که شما با خشم هاتان و با لجاجت هاتان دلخوش ترید و این دلخوشی، سخت زبونتان کرده و از میانتان اوباش ترینان را بر شما مسلّط ساخته.


لیکن به راه میانه گام بگذارید. میانه شما را از چرکهاتان می زداید و مستقیم به خدا می برد و چون به خدا رهسپار شدید دشمنان شما نیز از میان برمی خیزند.


حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: نور متجلّی،‌ از رسولی

۰

هم چهره ی سبحان تویی هم جلوه ی قهّار تو

هم چهره ی سبحان تویی هم جلوه ی قهّار تو
قهر تو را بوسیده ام ای مهر مردمخوار تو


نی مذهبی سوی تو شد نی عالِم از موی تو شد
عاشق تو را فهمید و بس ای عشق را بیدار تو


نی صوفی و نی فلسفی نی چرخ چرخان دفی
نی ثابتی نی منتفی ای حضرت دوّار تو


راه تو از فرق سرم تا آسمانها فاش شد
تاج تو چون کنکاش شد دیدار تو دیدار تو


از باختر من باختم مشرق زمین را تاختم
هم سوختم هم ساختم از کار من در کار تو


زیباست این دل داشتن این کاشتن برداشتن
این شیوه ی افراشتن از معبد زنّار تو 


با ما شفاعت کار نیست جز درد ما را شار نیست
در خلوتیم و جمع را کاریم و هم همکار تو


حلمی به سوی ماه کن این مردم بدخواب را
همراه کن بی تاب را ای حامل اسرار تو

۰

همین باشد سزای عشق بازی

چرا این گونه ای، ای دل! خموشی
ز خود کم گشته ای چون خودفروشی
همین باشد سزای عشق بازی
سر و جان باختن ناگه به نوشی
حلمی

۰

چه سرد از آتشی؟ ای جان بسوزی

چه سرد از آتشی؟ ای جان بسوزی
گهی پیدا و گه پنهان بسوزی
ورای دانش و دین اوج گیری
رها از کفر و از ایمان بسوزی
حلمی

۰

یک حیوان خوب باشید

کار وابستگی و فساد به آنجا می رسد که سرانجام شما باید برخیزید و بگویید: آقا لازم نیست شما مسلمان باشید! حتّی لازم نیست آدم باشید. یک حیوان خوب و بی آزار باشید که با عشق از قلمروی خویش مراقبت می کند،‌ نه یک حیوان خائن. 


حلمی | کتاب لامکان
نقاشی: الموت، متی کلاروین

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان