سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق؛ خیر العمل..

عشق؛ خیر العمل، کلام خدا، طوفان برگ ریز، مشعل هدایت، خرقه ی تطهیر، پدر سخن، صحیفه ی یار، سفینه ی دیدار، ستون عوالم، شریعت کیهان ها و سلطنت نور و نواست.


حلمی
منبع: کتاب روح

کتاب روح

۰

همچو شاگردی که خود استاد رفت

Painting by Jim Tsinganos

غزل ۴۲۵.


بشنو این قصّه که با فریاد رفت
بس که شیرین بود با فرهاد رفت


داستان عشق ما را باد گفت
پس بسان بادها بر باد رفت


بس که جسمانی بدید این چشمها
جان روحانی دگر از یاد رفت


تو میان اسمها ای روح گرد
آن بخوان با جان که بر لب شاد رفت


نام وی را زیستن خود زندگی ست
هر که با وی دوست شد آزاد رفت


نهی کرد از عقل و بر مِی حکم داد
دل چنین با پیرِ خوش ارشاد رفت


هر که با وی ساخت خوش بیراه شد
هر که بر وی تاخت بی بنیاد رفت


گفته شد هر کس که بر حق راه زد
عاقبت بی هوده همچون عاد رفت


در ره عشق تو حلمی راست شد
همچو شاگردی که خود استاد رفت


منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.


موسیقی:‌ Dvořák: Symphony №9, From The New World
۰

این همه آتش، سلام لطف توست

غزل ۴۵۵.

قهر تو در پرده جام لطف توست
این همه آتش، سلام لطف توست

قهر تو بر ناکسان زیباست، هان
این چنین قهر از نظام لطف توست

عشق را هم موکبی بالاترست
هر که را در انتقام لطف توست

هر که را چون می زنی با تیر خویش
دیده ام من از نیام لطف توست

درک قهر عشق بس ناممکن است
هر که را در بار عام لطف توست

سالک خون دیده داند عشق چیست
زخم را داند دوام لطف توست

سوز را جانی بداند چیستی 
کان سوی این هفت بام لطف توست 

دوش بر دوشم کُهی افکند یار
گفت حلمی این طعام لطف توست

منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.

قهر تو در پرده جام لطف توست | غزلیات حلمی

۰

مقصود کلام

کلام در جستجوی هیچ چیز نیست. تنها به جستجوی بیان شدن است. آن که با قلب بخواند در می یابد. هر چند کلام در جستجوی خوانده شدن یا دریافته شدن نیست. چرا که کلمه جاری می شود و هر آن چه قصد دارد را به انجام می رساند.


حلمی
منبع: کتاب روح

مقصود کلام | کتاب روح
۰

تو بیا به معبد من

دوبیتی ۶۳۰.

تو بیا به معبد من
که سخن سرای عشقم
به جهان سر به سر غم
دم غمگشای عشق

حلمی
خواندن دوبیتی های حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، اینجا.

تو بیا به معبد من، که سخن سرای عشقم | اشعار حلمی
موسیقی: [Rajna - Glorian [New age / Ethereal / World

۰

ذهن ها و قلب ها

مهم نیست ذهن ها تا چه اندازه از دانش پر است.
مهم این است قلب ها چه اندازه از عشق آکنده است.

حلمی
منبع: کتاب روح

ذهن و قلب | کتاب لامکان

۰

به فرمان تو عالم زیر و رو شد

غزل ۳۱۲.


به فرمان تو عالم زیر و رو شد
ز بی سویی فتاد و چاه ِسو شد


در این شش سو به جز یک سو سویت نیست
 همه عالم بدان یک سو کجو شد


در آن یک سو که جز سوی درون نیست
جهانی با جهانی روبرو شد


تو رخ پوشیدی و صد فتنه کردی
به آن رخ دیدنت دل کو به کو شد


دل دیوانه ی آواره هر دم
به هر کشور سویت در جستجو شد


در این صد سلسله گیسوی جادو
به دنبال تو یک تن مو به مو شد


درون چشمه ی روی تو آخر
وضوی حلمی عاشق وضو شد


منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.

به فرمان تو عالم زیر و رو شد | غزلیات حلمی

۰

اندرون آ در ره دوّار ما!

غزل ۴۴۸. 

رمزگویی خاصه شد آزار ما
من بگویم تو بخوان از کار ما

من نگویم تو نمان بر جای خود
تو بمان، هم راه بین هم یار ما

گر تو از خویش قفس بیرون شوی
واصلان هستند در دربار ما

خطّ یاری خوان و برگ دوستی
گرچه پیش از آن شوی در نار ما

نی نوا در گوش بشنو، حرف نیست
نور حقّ در چشم گندمکار ما

حضرتش گوید بیا با ما بمان
هی مشو بیزار ما دلدار ما

عقل تو دارد تو را اندرزها
عشق گوید خطّ ما پیکار ما

مرد جنگی را برون هم کارهاست
در درون هم در ردای کار ما

بر در زرّین دل یک حکم و بس:
اندرون آ در ره دوّار ما! 

بس غزل های رسا حلمی سرود
در رثای عشق آتشبار ما 

منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.
رمزگویی خاصه شد آزار ما | غزلیات حلمی
موسیقی: Irfan - More Ta Nali | Roots album 2018

۰

و چنان آزادم امروز..

متن ۴۱.

حیرت از این آزمون های شگرف. حیرت! که هر بار یکی به خاک در می غلتد و یکی به اوج افلاک پر می کشد. آن به اوج افلاک پرکشیده منم! آن جام شوکرانِ هر چه درد و اندوه را سرکشیده منم! و چنان آزادم امروز که آواز و آوازه ام در گوش همه افلاک پیچید. 

دیروز باده ات عقل خورد و مست شد. امروز مستی من هزار عقل بیچاره کند. دیروز با عشق نشستم و امروز عاشقان همه گرداگرد منند. دیروز از انسان به روح نگریستم. امروز همه روحم و هزار هزار هزار انسان نتواند که به گردم رسد.

آه چه تاریخی گذشت بر من، چه هزاره های تلخ و شوم و سیاه. چه هزاره هزاره تن و عقل و اثیر و بدن. دیروز آتش تو را دیدم، خود را به کام شعله ها زدم و سوختم. امروز آن پرکشیده ققنوس از میانه ی شعله ها منم!

کجا شادی به گوشه ی عبایم رسد؟ کجا غم گوشه ی کلاهم برشکند؟
ناموس خدایم. عظمت کیهانم. شرف روحم و پیمانه کش جهانم. آن آشنا در این سراچه غربت بی انتها منم!

حلمی؛ کتاب روح؛ مکالمات

برای خواندن کتاب روح در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید. 
The Death of Socrates by Jacques Louis David
نقّاشی: مرگ سقراط، اثر ژاک لویی دیوید

۰

نیستی غیابی به حضور مدام

دوبیتی ۷۹۲.


نیستی غیابی به حضور مدام
غیبت از آن است که ماییم خام
هست به هر سوی و به هر کوی، دوست
چون مخوری باده مگو نیست جام


حلمی

نیست غیابی به حضور مدام | رباعیات حلمی

منبع: دوبیتی های حلمی، کتابخانۀ دلبرگ


موسیقی: ویوالدی - زمستان [نسخۀ کامل]

۰

دم بزن ای جان که دمت دلرباست

غزل ۳۶۲.


دم بزن ای جان که دمت دلرباست
دم زدن تو ز دم کبریاست


دم بزن ای جان که دمادم تویی
روی تو روی دل و روی خداست


دم بزن ای شعشعه ی لامکان
شعله ی چشمان تو بر ما سزاست


دم بزن ای حضرت روح القدس
هر چه تو گویی سخن آشناست


عشق به جان آمده از جان تو
جان تو مجموعه ی جانهای ماست


دم بزن ای صاحب آب و شراب
هر چه تو ریزی دهن ما رواست


فکر به تخمیر سرآغاز توست
فکر چه دانسته که آن دم چراست


دم بزن و فکرت ما را بسوز
حلمی از آن دم همه دم ماجراست


منبع: غزلیات حلمی، کتابخانه دلبرگ
دم بزن ای جان که دمت دلرباست | غزلیات حلمی

موسیقی: Le Trio Joubran - The Age of Industry

۰

تغییر و گسترش

آنچه که دیروز بودم امروز نتوانم بود. آنچه امروزم فردا نخواهم بود. چرا که زنده ام، و زندگی طوفان ابدی تغییر است. زمین تغییر می کند، آسمانها تغییر می کنند و سنگ و گیاه و حیوان و انسان و ملائک در تغییرند. و این همه از قلب خداوند است، چرا که خداوند سرچشمه ی تغییر است.  


از سنگ تا خدا جان در تغییر است. خداوند در گسترش است و آن کس که در خداست در خدا در گسترش است. تغییر، گسترش است و گسترش، در گسترش است! آگاهی، گسترش است و گسترش یعنی جان در تار و پود خدا در گسترش است.


تن بافته ی خداست و جان یاخته ی خداست. این یاخته در این بافته در گسترش است. انسان امروز این است، فردا این نخواهد بود. امروز هر چه این است، فردا نخواهد بود. روح امروز اینجاست و فردا نخواهد بود. 


این تاریخ نیست که انسان را می سازد، این روح در انسان است که تاریخ را می سازد. تن غلاف است، انسان غلاف است، تاریخ غلاف است. چنانچه شکل شمشیر می گوید غلاف چگونه باشد، این روح است که می گوید تن چگونه باشد. این روح است که تاریخ را خلق می کند و این روح است که در میان تاریخ نشسته و در بیرون از تاریخ در گسترش است.


حلمی | کتاب لامکان
تغییر و گسترش | کتاب لامکان | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان