در خانه ی جان ما سراپا رقص است
اینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است
غم را سر هر صبح به قصّاب دهیم
در مسجد ما نباشد حاشا رقص است
صوفی نکند تحمّل این شادی ها
زاهد نکند فهم چه با ما رقص است
هر کس چو یکی دگر به این در آمد
گفتیم برو که بزمِ تنها رقص است
صد حیرت از این جمعیت بی خویشان
ما یک نفریم و یک به غوغا رقص است
ای عقل چو یک پیاله با ما باشی
بینی که تمام کار دنیا رقص است
گفتند چنین که کار تقوا زار است
گفتیم چنان که کار تقوا رقص است
حلمی سر عاقلان به بالا می برد
در دادگهی که حکم تنها رقص است
غم مخور. شکوه مکن. مهراس.
کاری بکن؛ یا با دستان، یا با دل.
با دستان دل، خوش تر.
حلمی | کتاب لامکان
کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.
فاصله ی هر روح تا زیبایی به اندازه ی فاصله ی او تا رنج است. رنج، نه رنج پوچ به دست آوردنهای بشری، بلکه رنج از دست دادن و سبکبار شدن، رنجِ وا شدن و از خفتگی و نهفتگی بالا شدن؛ همچون یک گل با لمس نخستین تیغه ی آفتاب.
رنج ها و گنج ها، هماره، تا ابد. آنکس که شعفِ پنهانِ جوشنده در رگ و ریشه ی زندگی را نمی شناسد، و آنکس که تپش هر روزه ی عدالت را در سینه ی زندگی نمی شنود، باید رنج را همچون معشوقه ای بجوید و خود را بی هیچ سخنی تسلیمش کند.
رنج ها و گنج ها
هماره
تا ابد.
حلمی | کتاب لامکان
موزیک ویدیو: "مدینا" از جاه خلیب
ای دوست رقصان گشته ای
فرمانبر جان گشته ای
در سوی طفلان بوده ای
در کوی جانان گشته ای
از بند خویشان رسته ای
آزاد و خندان گشته ای
صد تن بُدی و تک شدی
با عشق همسان گشته ای
بی باک و تازان همچو شیر
جفت عقابان گشته ای
از کفتری و کوتهی
رستی و تابان گشته ای
بودای اغما بوده ای
بیدار و غرّان گشته ای
صوفی دنیا بوده ای
حالی به عرفان گشته ای
زهد و نما و رنگ را
کشتی و پنهان گشته ای
از حلقه های عقل دون
جستی به ایوان گشته ای
برپا شدی صد مرحبا
آنسوی کیهان گشته ای
رقصان شدی صد آفرین
در روح جنبان گشته ای
گفتند خامی، راه نیست
پختی و بریان گشته ای
حالی که در کوی دلی
شایسته ی آن گشته ای
حلمی سرای عشق را
زیبنده دربان گشته ای
کودکان به زمین دل بسته اند و زمین را می پرستند. کودکی گفت اگر زمین را به درستی بشناسیم، نیازمان به آسمان رفع می شود. پنداری زمین یک سطح بتنی ست که از راست و چپ تا بی انتها کشیده شده است و آسمان فضایی ست بالای سر و در آن تنها دشمنان و اجانب و بیگانگان زیست می کنند. عزیز دل! زمین میان آسمان است. زمین از آسمان پدید آمده است. حال تو اگر معنوی درنمی یابی همان مادّی را که دوست می داری دریاب. جنس تن تو از جنس اجرام است. تو به معنای مادّی نیز از آسمانی. زمین پاره ی تن آسمان است.
کودک زمین پرست چنان بر مذهبی زمین پرست خرده می گیرد که گویی این کودک، شناسِ زمین است و آن مذهبی، شناسِ آسمان. عزیز دل! مذهبیون را با آسمان چه کار؟ ایشان از تو زمینی ترند و در کار و بار و ستایش و پرستش اجناس و اجرام زمینی اند، تو به خویش خوش که بنگری خواهی دید که تو نیز به تأسی از ایشانی. تو از ایشانی و ایشان از تواند و شما برادران تنی زمین اید، حال روزی به یک ادّعا و روزی به ادّعای دیگر. با این همه هر دوی شما کودکان زمینی، چه به انکار و چه به ادّعا، از آسمان آمده اید، همین حالا در میان آسمانید و پس از این هم به آسمان می روید. چرا که من حیث المجموع همه جا آسمان است.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Arros - Find Yourself
چه سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟
به راه دل چه پوچی شد هزارت
خوشی با درد و خونی با دل خوش
میان دشمنان پرشمارت
برو ای دل مباش این سان پریشان
به سر آید شبان انتظارت
حریفی طعنه ای زد پشتِ سر دوش
شنیدم، حال پندِ آشکارت:
مزن صوفی دم از عشق و خمش باش
که بوی نم دهد حرف قصارت
جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدار
و لیکن تو خوشی با خشکبارت
ز بس قاطی زدی هر کهنه و نو
که قاطی شد نوار هشت و چارت
چون نو آمد دگر هر کهنه نسخ است
سخن نو گفتمت، این نو نثارت
زبان از صحبت حق آتشین است
تو با سردان خوشی، این نیست کارت
خمش حلمی دگر وقت سفر شد
برو سوی نگارِ برکنارت
موسیقی: Stive Morgan - Magic Travel