عشق، سکوت خزنده، بگویم عشق، سکوت سخنگو. عشق، نوای سترگان در نیانبان پرنده. عشق، خروش دلیران در خاموشیِ هر سو دونده. عشق، بگویم، آه، نوای سفیران.
موسیقی: Irfan - Return to Outremer
عشق، سکوت خزنده، بگویم عشق، سکوت سخنگو. عشق، نوای سترگان در نیانبان پرنده. عشق، خروش دلیران در خاموشیِ هر سو دونده. عشق، بگویم، آه، نوای سفیران.
موسیقی: Irfan - Return to Outremer
قسمت ما نان و شراب و خدا
قسمت ایشان خس و خاک و هوا
خندهی ما از دم ربّالرباب
نالهی ایشان دم ربّالربا
انگزن و رنگزن و بنگزن
این سه کجا فهم کند کار ما؟
این سه یکاند و همه آهنپرست
خویش پرستند و مقامات جا
شکل خداشان همه شکل خودست
خلقت منباز ندیدی؟ بیا!
نام خدا گر ببری کار کن
کار خدا نیست چو کار شما
قبلهی عشّاق درون دل است
نیست برون در جهت اشقیا
فهم کن این نکته و آزاد شو
تا نکشی این همه داغ ریا
کار خدا این که چه باشد عزیز
نیز بفهمی چو شوی آشنا
غارت آن تاج که روی سر است
آن که ببیند بکند حلمیا
یار فقط یار نگهدار عشق
ذرّه فقط ذرّهی بیدار عشق
لحظه فقط لحظهی دیدار دوست
کار فقط کار گوهربار عشق
تو خوشی به این که حرفت به جهان صفا ببخشد
به میان خلق اوهام دم تو شفا ببخشد
تو خوشی به خودفروشی، به طریق خلقدوشی
به ریا چه نیک کوشی، برو که خدا ببخشد
هدیه ای از عشق، هدیه ای از رنج. نوش قلب عاشقت. و این بوسه ی آتشین خدا جداره های سخت قلب می سوزاند و آن یاقوت سرخ تپنده به تو می نمایاند. هماره عشق، هماره رنج و هماره تابش سرخ گوهر دل.
هماره راههای ناهموار و هماره همّت های پولادینِ در عشق سربرآورده. هماره رزم و در فاصله ی دو رزم، بزمهایی از نور و نوا. در بحر عشق، هماره راندن. بی هیچ مکث، هماره پرواز. چون بنشستن، برخاستن، چون غنودن، ایوان فلک آراستن.
دنیا، هیچ، همه هیچ، لحظه ای به منظره اش ننگریستن. چون موشک به دنباله ی آتشین، سفری مستقیم به مقصد قلب خدا. راه در برابرت گسترده، همه چیز را به راه وانهادن و بی غباری درنگ، سر به ماه سپردن.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: ارکستر سه نفرۀ آرشیدوک از بتهوون
زمانه ی تفریق. پیش از وصل، فصل. خَلق را به خویش نهادن و بی خَلق برخاستن و خُلق را آتش زدن، بی خُلق برخاستن. غم را وانهادن و شادی را، و هر طلب پست را، و هر آرزو و امید. همه بندها بگسستن، از سست ترین تا سخت ترین. هیچ ندا را پاسخ نگفتن، به هیچ آیین و ادب سر نجنباندن، و سر به هیچ سر فرو نیاوردن، نه خدا و نه انسان. از همه چیز سر کشیدن. بی باور به قدمگاه حقیقت رفتن و سر گوش تا گوش به تیغ استاد عشق سپردن.
طرد شدن، خاک شدن، خاکِ حقیقی، نه خاکِ خاک. خاکِ آسمان، و چون خاک بر آسمان پاشیدن. تپیدن در مرکز رنج، و رنج را تاب آوردن تا مغزِ استخوان، و ریشه به ریشه و مو به مو از انسان گشوده شدن و در خدا تابیدن.
زمانه ی تفریق.
پیش از وصل، فصل.
حلمی | کتاب لامکان
گفت که این فقر پر از گوهر است
فقر که نه ثروت بیآخر است
وقت رهایی شد و آماده باش
مقصد از این قافله بس بهتر است
جامِ تهی با دلِ شوریده آر
قلبِ خراشیده خروشیده آر
هیچ مگو کار چه و بار چه
بیسخنی جان سوی نادیده آر
حالا که داری می آیی بیا، تمام بیا، و همه ی هست و نیست ات را برای باختن به میانه آر. بیا آن چنان که هستی، و میندیش به آن چه که خواهی شد. آنچه که بدان بدل خواهی شد هستِ حقیقی توست. آنچه که می بازی پشیزی نمی ارزد و آن همه برای باختن است.
بیا
تمام بیا
و همه ی هست و نیست ات
را برای باختن
به میانه آر
و میندیش از اندکی و از بیشی
و مهراس از عشق، این آسان ترین دشوارها.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: موتزارت - سرناد پوستورن
همیشه آن چه که هست بهترین چیزیست که می توانست باشد. زمان از میان بی نهایت امکان، تنها امکان تحقّق را به ایشان می دهد که به رویاهای خویش جامه ی عمل می پوشانند، حتی اگر رویای بد را به بی رویایی رجحان دهد. همیشه آنچه که اندکی بهتر است با چیز قبلی جایگزین می شود. آن چه که هست یعنی آن چه که امکان منعکس شدن یافته است و آن چه که باقی مانده است یعنی قدرت باقی ماندن در سطح انعکاس یعنی جهان بیرون را یافته است.
تکامل قاعده ی جهانشمولِ آگاهی است و چون در لطیف جاریست، در ثقیل نیز ساریست. همه ی جهانها در حال تغییر و تکامل اند و هر چه زیر روح و در سراپرده ی زمان است در حال تغییر و تکامل است. بهشت ها و دوزخ ها در حال تغییر و تکامل و نو شدن اند و چون اینها همه در اقلیم زمان هستی دارند همه در حال بازسازی، اصلاح، تغییر و تکامل اند، درست همانطور که بر زمین رخ می دهد. آن چه بیرون از زمان و در وادی روح به بالاست نیز در حال وسعت یافتن و گسترش در خداست. آگاهی به هر شکلی و در هر مکان و لامکانی همواره در حال حرکت و ارتقاست.
ابتدا چیزی در درون روی می دهد، رویایی در درون نطفه می بندد، رشد می کند و برمی خیزد و تکامل می یابد. پس تکامل در وادی رویاها نیز روی می دهد، و آن که رویاپردازتر است و آن که به تخیّل میدان شوریدن می دهد، در عرصه ی واقعیت مادّی نیز امکان تحقّق بیشتری می یابد. آن چه امروز رویاست، فردا به جسم واقعیت تنیده می شود و مسیر رویایی که می خواهد به واقعیت بدل شود از عرقریزان و تلاش و تکاپوی بیرونی می گذرد. هیچ رویا چون صرفاً رویاست به بیرون منعکس نمی شود و فرآیند انعکاس یک فرآیند پرزحمت و عرقریز است و اگر این فرآیند طی نشود رویا چون جنینی و یا کودکی نارس سقط یا تلف می شود.
امروز، حاصل رویای دیروز است، و اگر مردمان امروز این واقعیت را نمی پسندند باید فکر چاره کنند، چون دیروز رویاپردازان خوبی نبوده اند. هر کس در بطن زنده ی رویاهای دیروز خود زندگی می کند و هر کس دقیقاً در همانجاست که خود ساخته است. آن که این را نمی خواهد باید جسارت به رویاپردازی کند، و آن کس که این را می خواهد هم نباید به این خانه ی آمال خویش دل ببند، چون این جهان تغییر است و آن کس که امروز به قوّت بیشتری رویا می پردازد فردا این عمارت امروز را سرنگون خواهد کرد و البته که این جهانِ جنگ رویاهاست و جهان، عرصه ی نبرد خیالپردازان است.
حلمی | کتاب لامکان
کتاب لامکان را می توانید در اینجا بخوانید.
باز آ تو چنان که می نمایی
در رقص شو ار حریف مایی
هی گوشه مچین سخن به غیبت
سر راست بگو عبث چرایی
هی غرّه مشو که این و آنی
غُرّت کند این منم منایی
خوابت کند آن طلسم صوفی
خونت کند این سر هوایی
راه دل و جان بجو و سر کش
چون شعله به کاکل حنایی
این متّحدان عقل وا نه
تا وصل همای در ربایی
شاهین تو بر سرت نشسته
تا خیمه زند به ناکجایی
برخیز و سوی دگر وطن کن
این نیست وطن که می تنایی
حلمی غزل خروش بس کن
غرقابه شد این شب نوایی
موسیقی: Metisse - Nomah's land
مرتبهی آزادگی ختم مراتب جهانهای زیرین است و این تازه آغازی در جهانهای خداست.
موسیقی: 2CELLOS - Eye Of The Tiger