دگر خاموش، وقت آفتاب است
زمان رقص و غوغای رباب است
سخن کوتاه باید، راه دور است
دگر بیدار باید، وقت خواب است
موسیقی: Deuter - Temple of Silence
دگر خاموش، وقت آفتاب است
زمان رقص و غوغای رباب است
سخن کوتاه باید، راه دور است
دگر بیدار باید، وقت خواب است
موسیقی: Deuter - Temple of Silence
او نمیدانست که شهرت میبلعد، تفاله میکند و دور میاندازد، برای معنویون سختتر. او نمیدانست مقام یعنی دام، پس تمام، تا آغازی نو.
او نمیدانست سر وصل که بالا رود، سر جان پایین میافتد، ورنه سر بالا را مردان در آستان خود چه کنند جز «زدن»؟ مردان سر چه کنند؟ مردان را دلْ مقام است.
او نمیدانست
امّا اگر هم میدانست؟
او نمیدانست و ادّعای نادانستگی نیز میکرد
امّا اگر به دانایی نیز نمیدانست؟
دانایی نادانیست و
کلّهی عقل پوک است،
خندهاش دروغ است
و اشکش وهم.
حلمی | کتاب لامکان
ای کز غم تو سپاه جان سوخته شد
جانها به لب آمد و جهان سوخته شد
منطق ز بیان فتاد و زین مشعل صبح
شولای عدد کشانکشان سوخته شد
خاموش شد آن چراغ افسون و فساد
افسانهی این کون و مکان سوخته شد
آن شاهد وصل آمد از حجلهی نام
هر بود و نبود و این و آن سوخته شد
ساقی به میان آمد و این چرخ عدم
با آدم و غیر عاشقان سوخته شد
مغبون بهاران و صد افسون خزان
با عطر گلاب و گلسِتان سوخته شد
گفتند هر آیینه که عصری دگرست
هر آیینه اعصار گران سوخته شد
حلمی به مقام روح چون تیر برست
زین حادثه تقدیر کمان سوخته شد
فاصلهی هستی و حقیقت، فاصلهی عشق و هیچ. اگر میتوانی این فاصله را پشت سر بگذار و در ما شو. عقل میگوید تو نمیتوانی و دل میگوید کار جز توانستن نیست.