کاشانه دل و قرار عشق است
هر سو نگرم مدار عشق است
در بیسخنی سکوت جام است
در وقت سخن تغار عشق است
کاشانه دل و قرار عشق است
هر سو نگرم مدار عشق است
در بیسخنی سکوت جام است
در وقت سخن تغار عشق است
خبر داری زمین یک موی یار است؟
عوالم سلسله گیسوی یار است؟
خبر داری که چون این حرف خوانی
گذارت بر سر ابروی یار است؟
نقاشی از جیک بادلی
به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی
روم آن چنان که هرگز نرسم به هیچ جایی
به کجا رسم درون عرصات بینهایت
الفی که قامت اوست نرسد به هیچ یایی
از آتش تو رنگ خوش
هم شیشه خوش هم سنگ خوش
گر صلح باشد صلح خوش
گر جنگ باشد جنگ خوش
سرش پرتو زد و دل را نظر کرد
شبانگه قصهّی غم سر به سر کرد
گُل از گِل برکشید و باده پرورد
سحرگه خواب مستان معتبر کرد
شعلههای عشق پنهان میروند
از نو در کابینهی جان میروند
مهر حق در سینهی خاصان نشست
آن که باید حال بر آن میروند
جنگسالار دلی، زیباستی
نی فزودی بلکه ما را کاستی
دل به سودای تو از سر باز زد
بر قراری شب به رویا راستی؟
چه سانی خوابدیده؟ نزد یاری؟
و یا نزد رفیقان غباری؟
تو یا با این سری یا با دل یار
که یعنی یا نزاری یا به کاری
موسیقی: وَس - در باغ ارواح
خطر کردم که از این ره گذشتم
خطر کردم که رو در عشق هشتم
خطر کردم که پیدا گردم ای جان
عجب گم گشتم و پیدا نگشتم
موسیقی: Isabel Bayrakdarian - Amen Hayr Surp
مستقر در ماه شو، در راه شو
پیچ و تابان همچو دود آه شو
درد را طاقت بیار و مرد باش
بر چنین آتشوشی چون کاه شو
موسیقی: راجنا - رقصیدن با خداوندان
حرف حق در دست و پرسشها خموش!
چون بگوید عشق از خود، گوش! گوش!
بنگری سیمای عاشق، نور نور
بشنوی بانگ حقیقت: نوش! نوش!