روح از این حجلهی بیعشق به جایی برود
بدرد خرقه و در سوی نوایی برود
گوش کن تا شنوی از فلکت صد آواز
جان رحیل است پی نور و صدایی برود
ساقی از مغفرت باده گرم نام دهد
شاید این دلشده امشب به هوایی برود
خانهام میکدهها گشته، چه سرگردانم؟
قول حق نیست به یابنده جفایی برود
کاسهی عقل سر چرخ عداوت شکنم
مرغ دل بال کشد نغمهسرایی برود
دلقک وهم بجنبانده سر از محنت عقل
وقت آن است که این گلّه چرایی برود
هر چه جز باده مرا عطر ندامت بدهد
جان چو بشنید بوی باده به جایی برود
حلمی از شوکت میخانه مگو، جام بگیر
اوج پیمانه نگر با چه ولایی برود