به دو خطبهی طربناک چو کشید باده از تاک
به ترانه گفت با دل که بخیز چست و چالاک
سر غم قمار میکن به شعف نثار میکن
سپهاش غبار میکن به فَرَش بتاز بیباک
سر غم گرفتم آن دم به دو ضربهی مصمم
کمرش به باد دادم کت و کول کهنه بر خاک
پدرش سیاهجامه سوی من سحر روان شد
قد و شانه همچو رستم دک و پوزه همچو ضحّاک
کمر پدر گرفتم که سوی پسر فرستم
غم و خصم هر دو خوشتر ته گور سرد نمناک
قمرم بگفت حلمی به سر سجادهی می
سحری دعای مستان برسد به گوش افلاک
«دل غم هلاک بادا! شه غصّه خاک بادا!
همه باغ تاک بادا! همه دمْ دمِ فرحناک!»