سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

یار صادق

جمعی طرفدار عاقلان هستند و جمعی طرفدار عاشقان. عاقلان با طرفدارانشان، قوّت ایشان از ایشان است، امّا عاشقان را با طرفداری کار نیست. عاشقان را نیرو از خود است. عاشقان بیشتر هواخواهان خود برنجانند و ایشان از خود به هزار شیوه دور کنند. آنکه هواخواه عشق است نمی رود. آنکه هواخواه عشق است نمی رنجد. آنان که می روند هواخواهان عقل اند،‌ در نقاب دوستی آمده اند. عشق یار منافق نمی خواهد، بلکه یار صادق می خواهد و پشتبان و هواخواه صادقان است. 


ای که می آیی به سویم با ریا
یا نیا یا آمدی مردانه آ
عشق می گوید چنین ای دوستان
یار باید یار باشد در جفا


حلمی | کتاب لامکان

یار صادق | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Madredeus - Não muito distante

۰

کشک تر از زمان..

کشک تر از زمان در عالم خودش است،
و کشک تر از عالم خودش است.
و البته انسان را نباید فراموش کرد!

حلمی

کشک تر از زمان.. | کتاب لامکان | حلمی

۰

من آنم که می شنوم

ما نه آنچه که می خوانیم، می اندیشیم، تحلیل می کنیم و فخر می فروشیم، بلکه آن چیزی هستیم که می شنویم. 


ما نه رویابینی ها و رویابافی ها و خیال پردازی هایمان، ما نه دیدارهای درونی، نه وصال ها و فراق ها و سوز و گدازها، ما نه آنچه که می بینیم و به دید می آییم، بلکه در لحظه و به عیانی و به تمامی آن چیزی هستیم که می شنویم.


آنچه که می شنویم و در آن غرقه می شویم، به تمامی حدّ و ظرف و گنجایش ما تا به این لحظه هست. آن صوت که به گوش می آید و از درون است، آن تمام ما در اکنون است. آن صوت که به گوش می آید و از بیرون است، آن تمام ما در اکنون است. 


صوت، افشاگر ماست. 


آنجا که اکنونِ بیرون و اکنونِ درون، بیرون از زمان و زمان، جسم و روح، به نقطه ی دیدار می رسند، آن لحظه ی موسیقایی، آن نقطه ی تاریخی بیداری ست. آن لحظه را اگر نبینیم، خواهیم شنید. 


شنیدن، تمام ماست. 


پس باید خود را در هر مرتبه از آگاهی بر اصوات بالاتر گشود،
و دانست: "من آنم که می شنوم."


حلمی | کتاب لامکان

من آنم که می شنوم | کتاب لامکان | حلمی

۰

اینت من..

پس چون بر آستانه ی ذات مقدّس بی نام راه یافتم، سینه سپر، جان بازیده، رنگ از رخساره پریده، رنگ دیگر خریده، در گوشها موسیقی طنیده، بی گوش و بی چشم و بی دست و بی پای، در هیبت رخشان خویش درخشیده، در خاموشی فریاد برآوردم:


ای پدرم! اینت من، فرزند دیریابیده، به خانه بازگشته! ای هماره با من، اینت من، پیغامبر اعصار دیرین در حلقه های پاریده، اینت من آن یار چنگ ساز، آن جنگنده ی جانباز، یار دزدان شب، نگهبان قافله های راز، تابیده از خوان تب. اینت من آن درنوردنده ی جهانها، فریب دهنده ی خدایان، حافظ آزادگان، اینت من، یار دلیران، در آن هنگامه که شب از عمق خود می گذرد و زمان از چاله ها سیاه تر است، اینت من تابنده ی آستان. 


ای پدرم! اینت من، جان آزموده به جادوی سپیدان، سخت آموزیده به درسهای جان، برپادارنده ی قانون مسلِمان، آن خرقه پوشیده به دو سلیمان. اینت من آن موسیقی ساز، آن روان پاشیده در آن سرابچه ی خون و ناز. با پارسایان نشسته، با ترکان تازیده، خون به پا کرده و آنک خون دیده، روان پاشیده. اینت من، بازآمده به آزمونی نو و به خرقه ای دیگر از آب و آتش در پیچیده. اینت من آن فرزند از خویش رهیده. 


ای خدایم، برکت هایت بر من ارزانی دار و مرا به آبادی های نو رهنمون ساز. مرا برسان بدان خانه ها که از آن من است و آن خرقه بر تنم بپوشان و آن تاج بر سرم بنشان، و آن عصا در دستانم رخشان کن، که این جهان، جهان من است. دکان تو، دکان من است. امروز که من توام، و تو منی، مرا عزیزترین خود گردان و کار و بار جهانهات همه به من بسپار! که بسیار آزموده ام و آموزیده ام، و چه بسیار اگر هنور در پیش، بیازما و بیاموزانم. لیکن عصای دربانی و خرقه ی نامرئی سلطانی از من دریغ مدار. 


حلمی | کتاب لامکان

اینت من | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Arvo Part - Fratres 
برای ویولن، ارکستر زهی و پرکاشن

۰

هیچ گفتن و هیچ شنیدن

آیا یک کم است و هزار زیاد است؟
نه یک بسیار است و هزار هیچ است.


آیا خواب خواب است و بیداری بیداری ست؟
نه این بیداری ها خواب است و آن خواب ها بیداری ست.


آیا پاداش خوش است و مکافات بیچارگی ست؟
نه مکافات آزادی ست و پاداش زنجیر است.


آیا جمع خوش است و تنهایی فسردگی ست؟
نه تنهایی انبساط است و جمعیت فسردگی ست.


آیا مردمان شایستگان اند و تنهایان طرد شده اند؟
نه مردمان طرد شدگان اند و تنهایان فراخوانده شده اند.


آیا روز روز است و شب شب است؟
نه روز شب است و شب روز است.


آیا فقر نکبت است و ثروت شادی ست؟
نه ثروت قید است و فقر شادکامی ست. 


آیا باید امید داشت و با آرزو زیست؟
نه باید رویا دید و به تحقّق کوشید. 


آیا انسان والاست و حیوان پست است؟
نه چه بسا که حیوان معلّم است و انسان شاگرد.


آیا روزگار بد است و آدمیان جفا دیده اند؟ 
نه روزگار مفلوک است و آدمیان جفاکاران اند. 


آیا مسئولین بی کفایت اند و مردمان قربانی اند؟
نه مردمان مسئولین اند و مسئولین قربانی اند. 


آیا کسی قربانی شرایط است و جبر حکم می راند؟
نه شرایط ساخته ی آدمی ست و انسان برده ی مختار است. 


آیا زمستان سرد است و تابستان گرم است؟
نه به واقع که زمستان بسیار گرم است و تابستان همه چاییدن است! 


آیا تو همه پاسخ ها را می دانی و از حقیقت آزرده ای؟
نه به واقع که تو هیچ نمی دانی و حقیقت از تو آزرده ست.


آیا من حرف حق می زنم و بر آنم روشنایی ببخشم؟
نه به واقع که من هیچ نمی گویم و هیچ کس هم هیچ چیز نمی شنود! 


حلمی | کتاب لامکان

۰

هنر؛ امر الهی

آنچه عیار معنوی بودن را برملا می سازد، نه دیدارهای درونی، نه تجربیات معنوی، نه مکاشفات و نه وصلها، بلکه قوای درک هنر است، و سپس قوای خلق هنر. همه ی آنها برای این مقصود است. 


سرانجام سالکان باید دست به کار شوند تا حکمت دست یافته را به کار گیرند و آن روح را در قالب ماده فرو ریزند. این گونه خود و جوامع خود را شکوفا می سازند. هنر، بالاترین خدمت است و بالاترین تجلّی معنوی بر زمین است. موسیقی، نقّاشی، معماری، کلام و رقص همه شاخه های الهیات اند. 


همه رویاها و سفرها و همه ماجراهای روح به این مقصود است که روزی یک سالک دست به کار شود و قوای خلّاق روح را در یکی از شاخه های الهیات به کار گیرد و به بیرون بریزد. هنر، برترین کوشش و بالاترین وقف است، وقف روح الهی برای همگان بر مبنای استعداد درونی. 


پس همه ی تجربیات درونی برای این است که سالک در نهایت خود را بشناسد، و استعداد خود را بشناسد، و قبل از آن که شایسته ی استقرار در جان خدا شود و رسالت نهایی خود را به دوش بگیرد، به خدمت او از تمام ذرّات استعداد درونی خویش برای بشریت بهره ببرد. 


ابتدا گوشها باید بشنوند و چشمها باید ببینند، چه در درون و چه در بیرون، و سپس دستها باید به کار شوند و جان باید تمام قوای خود را به کار اندازد تا دریافت درونی حاصل بیرونی دهد. نان خاصی که خداوند به سالکان بخشیده باید در قالب هنر وقف عام شود. آنگاه دوباره روزی می رسد که حکیمان هنرمندان اند و الهیون موسیقیدانان اند و معماران خردمندان اند و آنها چون گوهر فردیت را در درون خویش یافته اند و در بیرون به بار آورده اند، پیرامونشان نیز رخشان، زیبا و پرآوا و الهی خواهد گشت. 


هر آن کس که هنر را در خود نپرورده پایین خواهد افتاد تا به این امر الهی جان بسپارد. واصلان بالا پایین خواهند افتاد، نیمه استادان باز خواهند گشت و سالکان خبره گسیل خواهند شد تا در خشکزارها هنر را در خویش بیابند و رواج دهند. چرا که گوشها باید بشنوند و چشمها باید ببینند و جانها باید به رقص درآیند، همین جا بر زمین. خداوند چنین امر فرموده است. 


حلمی | کتاب لامکان

هنر؛ امر الهی

۱

چون خدا برخیز

گفت بیهوده تمنّای کار و بار آدمیان مکن! نان در موسیقی زن و نور در شراب! دست بالا بر و از خورشید سهمی در دهان کن. صبحانه؛ نور خدا، ناهار؛ صوت خدا، و شام این هر دو با توأمان!


شب از انسان رخت برکش
و سحر چون خدا برخیز.


حلمی | کتاب لامکان

۰

بوسیدن پای خدا

از خموشی ناگهان باد می وزد. در هیچ ناگهان خورشید می ریزد. تلخکام و رنجیده سر به بالین نهاده ای، در دلت رنج هزار هزاره ها، ناگهان صبح شعف می شورد و چشمه های شادمانی بالا می جوشند. 


ناگهان رمز دیرینه گشوده می شود و چشم انتظاری، آنگاه که چشم انتظاری را از یاد برده ای، به پایان می رسد و فرشتگان دروازه می گشایند و تاج بر سرت می نهند. 


وصال؛ آسمانش بلند، شبش بی انتها، رنجهاش بیکران، آتشش بی امان، باری سحرگاهش بس نورانی، نانش نور و شرابش موسیقی. 


با قلبی پاره پاره
سحر از قلّه بازآمدم
به بوسیدن پای خدا.


حلمی | کتاب لامکان

بوسیدن پای خدا | کتاب لامکان

۰

تغییر و گسترش

آنچه که دیروز بودم امروز نتوانم بود. آنچه امروزم فردا نخواهم بود. چرا که زنده ام، و زندگی طوفان ابدی تغییر است. زمین تغییر می کند، آسمانها تغییر می کنند و سنگ و گیاه و حیوان و انسان و ملائک در تغییرند. و این همه از قلب خداوند است، چرا که خداوند سرچشمه ی تغییر است.  


از سنگ تا خدا جان در تغییر است. خداوند در گسترش است و آن کس که در خداست در خدا در گسترش است. تغییر، گسترش است و گسترش، در گسترش است! آگاهی، گسترش است و گسترش یعنی جان در تار و پود خدا در گسترش است.


تن بافته ی خداست و جان یاخته ی خداست. این یاخته در این بافته در گسترش است. انسان امروز این است، فردا این نخواهد بود. امروز هر چه این است، فردا نخواهد بود. روح امروز اینجاست و فردا نخواهد بود. 


این تاریخ نیست که انسان را می سازد، این روح در انسان است که تاریخ را می سازد. تن غلاف است، انسان غلاف است، تاریخ غلاف است. چنانچه شکل شمشیر می گوید غلاف چگونه باشد، این روح است که می گوید تن چگونه باشد. این روح است که تاریخ را خلق می کند و این روح است که در میان تاریخ نشسته و در بیرون از تاریخ در گسترش است.


حلمی | کتاب لامکان
تغییر و گسترش | کتاب لامکان | حلمی

۰

گمراهی و هدایت

و در نهایت گمراهی تحفه ای اهریمنی از آن کسانی ست که به ارشاد دیگران سخت در کارند و ایشان که گاه خرقه می کشند و گاه خرقه می نهند، زان پیش تر که در درون خویش خرقه های خویش دیده باشند - خرقه های جهل و شرّ و نفاق - و چون در بیرون خویش آن خرقه ها می بینند، می شورند و چون در بیرون بر تصویر خویش شوریده اند، آن تصویر نیز بر ایشان می شورد - چرا که این عالم تصاویر است  و جان هر کس را تن پوشی از خرقه ها و تصویرهاست و روح را تن آیینه ی صافی نیست - و این چنین آن مؤمن خام که هنوزش چشمی به خویش نیست، در سراب تصویرها طعمه ی اهریمن می گردد و از بندگان زبون درگاه او.

و در نهایت هدایت عطیه ی الهی از آن کسانی ست که سخت در خویش مشغول اند و عالم را بازتاب خویش می دانند و در خویش می جویند و در خویش می بینند و هر زشتی در بیرون، ایشان را اشاره ای به آن ناپاکی در درونشان است و این بی فوت وقت ایشان را به کار اصلاح خویش وامی دارد و چون بر نفس خویش شوریدند و آن لکّه ها زدودند، آنگاه هر چه در بیرون می نگرند زیبایی، خلوص و طراوت است. چرا که جهان، آیینه ی سالک است. چرا که آفتاب از درون می تابد، راه تنها در درون پیموده می شود و سامان کارها نیز تنها از درون میسّر است. واین چنین سالک عاشق، خویشتن حقیقی خویش را در مقام روح باز می یابد و رهروی از رهروان دلیر درگاه الهی می گردد.

حلمی | کتاب لامکان

گمراهی و هدایت | کتاب لامکان

۰

وقف عشق

عشق به هر کس به قدر ظرفش می دهد و هر کس را به قدر وسعش به خدمت می گیرد. بیرونی را نان بیرون می دهد و از درونی، نان و جان و جهانش را می ستاند و او را به تمامی وقف خویش می گرداند.

حلمی | کتاب لامکان
خدمت معنوی | کتاب لامکان | حلمی

۰

آواز خدا

جهانی نو، به تمامی زبانی نو. خانه ای نو و به تمامی مردمانی نو. آسمانی نو و خورشیدی نو، یار همان، لیکن با تلألوی سپیدی نو. آفتاب می تابد، عمود از درون سرم به تمام جهان. جهان از قلبم آغاز می شود و در دایره ای نامنتها گسترده می شود، تاب می خورد و می رقصد و به قلبم باز می گردد. در درون خدا می نشینم، نه می ایستم، نه پرواز می کنم. نه، نه، نه. تنها درون خدا، تنها درون خدا.


چشم می گشایم و کلمات را به گرد خویش می بینم، این جرقّه های رقصان آفتاب و موسیقی. این پروانگان بی صدای سخن. آرام می نشینم تا به آرامی بر شانه هایم، دستهایم، و بر تاج سرم بنشینند، و دهان می گشایم و می گذارم به آرامی بر زبانم بنشینند. و آنگاه این دم منوّر موسیقایی را فرو می دهم و در خویش می لرزم و در خویش فرو می ریزم و در خویش جرقّه می زنم و هزار خورشید درخشان می شوم. 


و آنگاه کلمات،
نه، نه،
سرود فرشتگان،
آواز خدا. 


حلمی | کتاب لامکان

آواز خدا | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان