سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آن راه؛ عشق

هزاران به راه می‌آیند و کمتر از یکی باقی می‌ماند. آن روح است که از خویش کم شده است، آنگاه که همه چیز را تاب آورده است. آنگاه که همه چیز تجربه شده است، هیچ‌چیز تجربه خواهد شد. آنگاه که زمان دانسته شد، نوبت دانستن بی‌زمان است.


روح باید راه را بجوید و تنها آن راه را که یکی‌ست، و از تمرین کردن راههای بسیار و روشهای گوناگون بپرهیزد، و راه یکی هم نیست و چون از یک در زبان آدمی عددی کمتر نیست گویند راه یکی‌ست. بهتر آنکه گفته شود آن راه که جز آن نیست.


"به خویش می‌خوانم و از خویش می‌گسیلم. زهی خیال باطل مرگ، زهی خیال باطل راندن. این منم که می‌میرانم، این منم که می‌رانم، و این منم که بر می‌خیزانم، به هیبتی و جانی نو از شعف." :عشق.


حلمی | کتاب لامکان

آن راه؛ عشق | لامکان

موسیقی:‌ Niklas Paschburg - Insight

۰

نگفتن، نه گفتن

نگفتن،
نه گفتن.
قانون عشق،
قاعده‌ی سکوت.

حلمی

نگفتن، نه گفتن | کتاب لامکان

موسیقی:‌ Mose - Vida

۰

به جستجوی خویشتن؛ بتاز!

غشاهای ضخیم از اراده فردیت را پوشانده‌اند، حجابهای تاریک و دالانهای دهشتبار از آنچه "من درست می‌دانم" و "حق با من است" و "باید دیگران را به راه خود کنم". روح گمگشته در ظلمات انسان، روح به تکاپوی برخاستن از دامان گِل‌آلود خدا.


نخست حجاب را دانستن و آنگاه برانداختن. عقل می‌گوید غفلت را بستا! دور باش و مصون بمان از زندگی! عشق می‌گوید با زندگی بیامیز و مخاطرات را بپذیر! عقل می‌گوید بترس و در امان باش! عشق می‌گوید بی‌باک باش و بتاز!


روح بازی‌خورده‌ی معلّمین دروغین، این استادان تعویق و نفاق. روح به جستجوی معلّمین حقیقی، آن استادان اتّصال و وفاق. روح بازی‌خورده‌ی خویش، روح به جستجوی خویش.


نخست قیدها را دانستن و آنگاه بگشودن. عقل می‌گوید بندها را بپرست! آسایش در اسارت است. مصون باش از آزادی! سجده کن! بنده باش! گدایی کن! عشق می‌گوید برخیز و قامت راست کن! راه را ببین! بال بگشا و به پرواز درآ! 


تنها یک اراده‌ی حق و آن اراده‌ی تسلیم ساختن خویش به دستان حق.


حلمی |‌ کتاب لامکان

به جستجوی خویش |‌ کتاب لامکان

موسیقی: Sedaa - Homeland

۰

از آن شب تا بدین شب

از آن شب تا بدین شب، گویی از ابدیتی تا ابدیتی. از آن قاره تا بدین قاره، پنداری از کوچه‌ای به کوچه‌ای. از آن دست تا بدین دست، از آسمانی تا آسمانی.


و آن لب چون بر این لب می‌شود،
جهانی مماس بر جهانی، در هم ‌فشرده.


حلمی | کتاب لامکان

ز آن شب تا بدین شب | کتاب لامکان

موسیقی: Anilah - Warrior

۰

قماربازانم آرزوست

عجیب آنکه بسیار در ظلمت‌ماندگان ادّعای نور می‌کنند. نوردیدگان کم‌شمار و خاموش‌اند.


نشخوارکنندگان بسیارند در ادّعای سکوت، مشهوران نان‌درآور از جهل توده‌ها و شبیه‌بازان هر سو، و خاموشان بی‌ادّعا از دستان ابتذال آگاهی انسانی بس دور و بعید. به جستجویشان باید از همه چیز دست کشید و به وصالشان باید تمام هستی خویش باخت و به شنیدن سخنانشان باید گوشها بر تمام سخنان بست. قماربازان بس بعید و کم‌شمارند. قماربازانم آرزوست. 


حلمی | کتاب لامکان

قماربازانم آرزوست |‌ کتاب لامکان

موسیقی:‌ Albinoni - Oboe Concerto #2 in D Minor Op. 9

۰

ذرّه‌ی خلّاق؛ تنها دلیران رسته‌اند

یک زندگی کامل در وقف تا تنها ذرّه‌ی خلّاق جسته شود. آنکس که بر پرده است به درون خواهد خزید، و آنکس که در پرده است به برون. همه چیز به قصد نو شدن است. سالک به کشف خود است تا در خود به استادی رسد و خلقت را در خود برپا کند، چرا که خالق متعال تنها یک خالق را در خود می‌پذیرد. 


می‌روند و باز می‌گردند، خالی می‌شوند و دوباره پر می‌شوند، می‌افتند و از نو برمی‌خیزند، ساکن می‌شوند و از نو به رقص می‌پیچند. نه عشق، نه عبادت، نه توسّل و نه مراقبه، ابتدا همه‌ی اینها، و سپس تنها ذرّه‌ی خلّاق جسته است.


تنها و تک، بی هیچ کس، حتّی آنگاه که خدا خود را به کنار می‌کشد تا تو خود را دریابی. اشکها و آهها و نعره‌ها، و سپس خنده‌های آرام در میانه‌ی طغیانها. موجی که هرگز فرو نمی‌نشیند، بلکه هر دم به فراتر می‌خیزد. سرانجام نه وصل و نه فراق؛ تنها دلیران رسته‌اند.


حلمی |‌ کتاب لامکان

تنها دلیران رسته‌اند | ذرّه‌ی خلّاق |‌ کتاب لامکان

موسیقی: Irfan - Peregrinatio

۰

چهره‌های حقیقت؛ آبی و سرخ

آنجا که حقیقت چهره‌ی لطف و خنده‌های خود می‌نمایاند و آنجا که حقیقت چهره‌ی قهر و خموشی. در هنگامه‌های تبدیل، در کوره‌های گداز، در راهروهای تطهیر.. چه بسیاران که بروند، چه اندکان که بمانند.


ضربان آبی حقیقت،
ضربان سرخ حقیقت.


حلمی | کتاب لامکان

چهره های حقیقت |‌ آبی و سرخ | کتاب لامکان

۰

اندوه حقیقی..

اندوه حقیقی به شعف می‌رسد، اندوه دروغین و نمایشی به فساد. گریه‌ی دروغین یعنی خنده‌ی تو نیز دروغین است، بزمت دروغین و رزمت دروغین، میلادت دروغین و مرگت دروغین، پیوندت دروغین و جدایی‌ات دروغین است. 


نفاق، گریه‌ی انسان و خنده‌ی شیطان است. برای زیستن از نفاق چنان باید گسست که در هنگامه‌ی مرگِ جان پاک‌زیسته روح از تن می‌گسلد. ولیکن مرگ منافق به داس اعمال تباه خویش سخت و زجرآلود است. 


حلمی | کتاب لامکان

کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Zbigniew Preisner - Lacrimosa

۰

زندگی یک سفر است

زندگی یک سفر است و بالاتر از آن برای یک جوینده‌ی حقیقی یک مأموریت. عمل بی‌عملی یعنی تو از اهداف شخصی خود دست می‌کشی تا حقیقت تو را به خدمت گیرد. پیروی حقیقت، خادم حقیقت و در نهایت استاد حقیقت خواهد شد، و او مجرای عشق و همکار خداست. 


در جستجوی حقیقت از جمعیت‌ها بگسلید و اندکان حق را جستجو کنید. 
این سفر زندگی‌ست، نه یک استمنای ذهنی میان میلاد و مرگ.


حلمی | کتاب لامکان

سفر زندگی | کتاب لامکان |‌ حلمی

۰

کار بیهودگان؛ تمارین عقل

تمارین عقل در نظر عشق به پشیزی نمی‌ارزند، چرا که این تمارین به نگه‌داشتن روح در آغل زمین است، حال آنکه عشق به رهایی فرا می‌خواند. 


تکرار اذکار ذرّه‌ای روح را بالا نمی‌برد، اگر صرفاً لق‌لقه‌ی زبان باشد و سالک از جریان زندگی جدا باشد. مثل این است که کسی بنشیند روزی هزار بار بگوید عشق و سپس برخیزد و در مردگی‌اش به تمارین عقل بپردازد. نام آن زندگی نیست. 


به راه آیین‌ها رفتن و بر قدم گذشتگان گام سپردن کار بیهودگان است، آنها که نمی‌خواهند زندگی کنند و چون نمی‌خواهند نمی‌توانند، و چون نمی‌توانند به لکّه‌دار کردن زندگی اقدام کنند. بر اینها زمین دوزخ و آسمان دوزخ است. 


حلمی | کتاب لامکان

تمارین عقل | کار بیهودگان | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: HAVASI — Rise of the Instruments

۰

نیروهای تحوّل؛ آگاهی نو

نیروهای تحوّل در رگ و جانمان می‌پیچند، مگر که معبری، پلی، دروازه‌ای، دریچه‌ای، روزنه‌ای به بیرون بیابند و سنّت‌ها و آیین‌ها و همه‌ی آنچه می‌شناسیم را به باد دهند. همه با باد آمده‌اند بر باد می‌روند.


زمین همان زمین، انسان همان انسان، خاکدان همان خاکدان و جامه همان جامه، آگاهی نو می‌شود. بر سخن بیهودگان باید گوش بست و تنها باید این را شنید: آگاهی نو. 
  
چپ نو و راست نو،
چرا که میان نو.


حلمی | کتاب لامکان

نیروهای تحول | آگاهی نو | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Warsaw Village Band - To You Kasiunia

۰

گوش سپردن، هیچ گفتن

بعد از این فتیله‌ی سخن پایین می‌کشد و تنها گوش می‌سپاریم، به صدا، به موسیقی، به سکوت، به آواهای نهفته در گوشه‌های جان خویش، در میانه‌های ما. 


گفت بعد از این هیچ نمی‌گویی، می‌گویی؟ 
گفتم تا کنون هیچ نگفته‌ای، گفته‌ای؟


حلمی | کتاب لامکان

گوش سپردن، هیچ گفتن | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Loreena McKennitt - The Book Of Secrets

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان