تخت و بخت خویش از استواری کندهام و بر گسل سکنا گزیدهام. به لحظهی مقدّس «هیچ چیز را نمیدانم» رسیدهام. به درگاه چنین لحظهی محال تمام جامهها از خویش میکنم و برهنه و خاص و خراب خود را به آغوش خدا میافکنم.
حلمی | کتاب آزادی
نااهلان کلمه را حجاب اند، ایشان چون کلمه را در نیابند آن را چون خود حقیر سازند، بر آن از نفس خود حجابی ضخیم کشند و کلمه را بر خلق بپوشانند و خود را بر خلق بنمایند. آنکه دیدار کلمه می خواهد ابتدا باید خود از نااهل و خلقش آزاد کند.
نااهلان، مردمان عقل اند. همانها که از عشق در نقش کلمه اش آویخته اند و از عرفان جز شعر نمی یابند. آنها که جز در لحاف ظاهر نمی خوابند، از روح جز سه حرف نمی دانند و جز از تن نمی خوانند و جز در نفس نمی مانند.
کلمه عشق است، کلمه خداست. کلمه محبّت است. کلمه از دانش پوچ بشری و از عقلهای سست و از کتابهای قطور بی معنا رها شدن است. کلمه پیچش تاک روح بر سر در آستان خداست و در آستانه، مهیّای راز شدن است. کلمه برخاستن از خویش، چون شکوفه ای در آغوش خدا باز شدن است.
آنکه برکات کلمه می خواهد،
ابتدا باید خود از نااهلی پاک کند.
حلمی | کتاب لامکان