دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۹
مستی هجوم میآرد. دست هیچ کس نیست، حتّی خدا گفت دست من هم نیست. خداوندگار جهانها گفت که مستی منم؛ نمیدانم کی هجوم میآرم و کی پس میکشم. من نیز نمیدانم کی مستم و مستی چیست و کی هوشیارم و هوشیاری کدام است.
آتشها فرا میخیزند. لیکن یاران عشق مصوناند. دوستان من در آغوش خدا بیگزندند. دوستان من یاران خدایند، یاران خدا دوستان مناند، و من یاری را و دوستی را و خدا را نیک میدانم و بهرشان جان کوچک بیمقدار خویش شاباش میدهم.
من اینها را میدانستم که رسیدن نمیتوانند،
پس خود را نیز به مدار نرسیدن کوفتم تا همچون ایشان شوم.
و اینها رازهاییست که بایست در عشق دانستشان،
در عشق که بیراز است.
حلمی | کتاب آزادی