روح ذرّهی خلّاق خداست، پس آنچه که میکند - آن روح که به روح رسیده است و خویشتن خویش را عریان کرده - خلّاقیت است. این راه به سوی خلّاق شدن است، و عاشقان خلّاقان بخشندهاند.
روح ذرّهی خلّاق خداست، پس آنچه که میکند - آن روح که به روح رسیده است و خویشتن خویش را عریان کرده - خلّاقیت است. این راه به سوی خلّاق شدن است، و عاشقان خلّاقان بخشندهاند.
برای آنکس که نمیخواهد درد آزادی را بکشد چه میتوان کرد؟ برای آنکس که میخواهد متعلّقات هزارانسالهاش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزهی صلح و کمال کند و خندهی دروغین زند - چرا که خندهی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابهها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه میتوان کرد؟
گفتگو آید وزان از گفتگو
گر تو خاموشی گزینی کو به کو
صوت خواهی بشنوی از لامکان
قبله کن مابین چشمان هیچ سو
روح را بینی خودی در سرسرا
یار را بینی به نزدت رو به رو
عشق را گفتی و پس در کار کن
سُر ده هر پیمانه کان گیری از او
مردمان باستان در حال بین
مردمان حال در بزم سبو
این سخن بشنیدهای بسیار بار
بارها در کار کن معنی بجو
آن معانی را به کام تجربه
خوش بگردان و فرو بلع و ببو
زاهد از دست طلب تاریک شد
عاشق از بخشندگی شد ماهرو
حلمی از پیمانهی ماهانه جست
گرچه شب بود و ره پیمان کجو
آن کس که نمیتواند و دیگران را به نتوانستن دعوت میکند؛ این روش معنویون نیست. آن کس که نمیتواند و دیگران را به توانستن میخواند؛ از این معنویتر نیست. او میگوید: "منِ خسته اگر از پا نشستهام، امّا تو برو و راه را بیاب و وصل شو!"
درون کافی نیست، بیرون نیز باید با درون یکی شود. بیرون باید بر درون تا شود. درون باید در بیرون حاصل دهد. عاشق باید هنر بپرورد، کتاب خود را بخواند، ساز خود را بزند و سرود خود را سر دهد. سالکِ عاشق باید گوهر استعداد درونی خویش را بیابد و تقدیم جهان کند. این تقدیم عشق است. سالکِ عاشق، روح بخشنده است.
چه بسیار که راه را نمیشناسند امّا در کار وقف خویشاند، چه بسیار که راه را میشناسند امّا درون حجابِ بیرون ایشان شده است. یک کلام و بس: درون تا آن زمانی که بر بیرون نتابیده تنها بذری خفته است، در انتظار زمان ظهور.
میتوان ظهور را رقم زد. امّا باید به راه افتاد، طاقت رنج داشت و بهانهها را دور ریخت. ذهن میتواند هزاران سال سالک درخودمانده را با ماجراهای درونی بفریبد و او را مجاب کند که تنها درون کافیست. سالک عاشق لیکن روح بخشنده است و روح بخشنده یک روح برونگرا، برونافکن و ایثارگر است. عمل عشق چنین است.
حلمی | کتاب لامکان