سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

دل به سان قبله‌نماست..

دل به سان قبله‌نماست، سوی تو نشانه می‌گیرد
آدمی غریبه می‌یابد، در تو آشیانه می‌گیرد


ای دریغ روزگارانی که نماز عقل می‌خواندم
حالیا به مذهب عشق دل ره ترانه می‌گیرد


ای جهان ببین که چشمانم سوی عالمی دگر دارند
جان من ز بهر اسبابت نی دگر میانه می‌گیرد


ای زمین ز چرخ دیرینت رستم و به روح برجستم
ای زمان ببین که پروازم سمت بی‌کرانه می‌گیرد


با تو مردم زمانه کجاست ای دل خدای‌گونه‌ی من 
تو برو رهایی‌ات خوش باد، مردمت بهانه می‌گیرد


حلمیا ز چرخ ویرانی دل کن از طریق پیشانی
پشت سر جهان روحانی با تو راه خانه می‌گیرد

دل به سان قبله‌نماست، سوی تو نشانه می‌گیرد | غزلیات حلمی

۰

در شب تاریک جانش استواست

در شب تاریک جانش استواست
کم نگویم زو که از جان خداست
عالمی سرگشته در دنبال او
ای گُمان این اوست دنبال شماست

حلمی

در شب تاریک جانش استواست | رباعیات حلمی

موسیقی: Sahalé - Tortuous Maze

۰

چقدر زیباست!

: چقدر زیباست!
: چه؟
: درخشش باده در جام.
: خداست.


حلمی - کتاب اخگران

چقدر زیباست! | کتاب اخگران | حلمی

۰

هم گفته شد ناگفته‌ها، هم مُهر شد آن گفته‌ها

هم گفته شد ناگفته‌ها، هم مُهر شد آن گفته‌ها
هم سوخت زندان من و هم من رها شد از شما


ماهی بی‌دریای دم، از موج و طوفان عدم
پرواز کرد و بی‌قدم آمد ثریّای نوا


این موسقی از ناکجاست، آن سوی این گفت‌ و‌ صداست
در آسمان بی‌هواست این پر کشیدن‌های ما


مطرب چو از غم ساز کرد، چون بی هنر آواز کرد
بی راز جان افراز کرد، فاشش مکن این خانه را


بی‌مکتب آید سوی ما، پخته بداند کوی ما
دل‌جوی ما بی‌سوی ما شر سوزد و یابد سزا


بی دین و ایمان خوش‌‌نشین بهتر ز اوباش حزین
ملحد به یک جام برین از عشق می‌گیرد شفا


رویای شبهای ازل! ای زیر دستانت اجل!
فرمانده‌ی چرخ دغل! این چرخ را بِکّن ز جا


حقّ تو نی خیر و شر است، نی بند شاه و لشکر است
دو می‌زند یک می‌برد این راستمرد آشنا


بنگر به راه و ماه بین، استاد دل را راه بین
ای گمشده در چاه تن! ای بی‌خبر! ای قلّه‌سا! 


حلمی صلای جام داد، دل رهن بود و وام داد
این قسط را بی نام داد بر خطّ دیرین وفا

هم گفته شد ناگفته‌ها، هم مُهر شد آن گفته‌ها | غزلیات حلمی

موسیقی: Karl Jenkins - Palladio

۰

در برابر جمعیت..

در برابر جمعیت،
هماره نه.
ورنه چو پیغمبران سقوط،
خلق، بی‌راه - 
راه، چاه. 


حلمی - کتاب اخگران

در برابر جمعیت.. | کتاب اخگران | حلمی

۰

عشق شده‌ست کار ما، جوخه و کارزار ما

عشق شده‌ست کار ما، جوخه و کارزار ما
هر که بگفت عاشقیم هیج ندید یار ما
 
دوش کنار بسترم یار چه جلوه می‌نمود
گفت چه مانده‌ای دلا؟ باز بیا کنار ما
 
باز کرانه رفتم از کران بی‌کرانه‌ها
صوت به غرّشی مرا برد بدان دیار ما
 
من که ز وصل مانده‌ام روی زمین به سالها
در همه آسمان او شهره شده‌ست کار ما
 
هر چه بخواست را بگفت از قلم و زبان من
ماهوش خیال ما، ساقی گلعذار ما
 
شاهد فصل و خوابها باز به وصل می‌رسد
خوابرُوان کجاستید؟ باز رسد بهار ما
 
صبح نخست دیده‌ایم حال شب پسین چه باک
نیست شویم و پارپار از مه هستپار ما
  
حلمی از این پیاله‌ها باز به عاشقان رسان
روح غزل دمیده شد ازدم مُشکسار ما

عشق شده‌ست کار ما، جوخه و کارزار ما | غزلیات حلمی

۰

ما را ترک می‌دارند..

ما را ترک می‌دارند،
ما پیش‌تر ایشان را.
هیچ کس هیچ کس را،
همگان همگان را.


حلمی - کتاب اخگران

ما را ترک می‌دارند | کتاب اخگران | حلمی

۰

رمز گشودی سر دل..

رمز گشودی سر دل، ساعت دل، ساحت دل
خواب نمودی و مرا بار زدی بابت دل


سخت و خوش و شرّ و نکو، این همه را کوی به کو
کار کن و هیچ مگو، هیچ مجو راحت دل


غمزدگان را بهل و سوی خوشان هلهله کن
گام نخستین بزن و دم مزن از غایت دل


این سفر خامشی و از همه عالم زدگی
بُر زدن بی‌همگی تا به سر قامت دل


آه که خامی مکنی، حسن‌ختامی مکنی
بر تو که عامی مکنی، جان تو و طاعت دل


نوقدمی دوش مرا خطبه‌ی پیرانه سرود
ساعت می بود و مرا آینگی عادت دل


حلمی از این باد گران هیچ نماند به جز آن
جام دلیرانه کِش و ساده کن این غارت دل

رمز گشودی سر دل، ساعت دل، ساحت دل | غزلیات حلمی

۰

مثنوی «داو دل»

عاشقان مجرای عشق‌اند ای عزیز
عشق اینجا اصل و عاشق ریزریز


عشق را جویید بر روی زمین
ماورای هفت راه و هفت دین


با زبان می‌زده گفتند خوش
آن سلاطین پر از گفتِ خمش:


سوی ما تا بی‌نهایت راه دور
بر زمین جوییده باید این عبور


گرد پای سالکان سخت‌جان
سرمه‌ی چشمان حق‌مردان جان


سالکی از مال و نخوت باخت سر
واصلی با کبر و شهوت ساخت در


زان درِ آتش‌زن بیهوده‌سوز
عاقبت سوزید این بیراه‌دوز


ساز عاشق خارج از این سازهاست
آنچه عاشق می‌زند از رازهاست


رازها از مردم عامی نهان
با عوام همچون عوام ای جانِ جان


خاص را دیدی ولی لنگر بزن
خاص را از دل بگو و سر بزن


گاه مهدیسی خر یک گاو شد
گاه ناچیزی بری از داو شد


داو دل چون شد دگر بی اختیار
عقل باز و آب زن جان بی گدار


سر به قبله این تو و آن قبله پوچ
خواه تو مکّه نشینی یا که یوچ


عارفِ ملحد بداند این رموز
آنکه روزش شب شد و شبهاش روز


سالک دانا که عقلش سوخته
مشعلش از جام دل افروخته


**


داستان دل بخوان و رام شو
با سپاه عاشقان همگام شو


کیسه‌ی اندوخته خوش پارپار 
دور باد از خانه‌ات این هشت و چار


موعد رمضان و وقت این ملات
باده‌ی عشق و خماران ماتِ مات


دست جام و لب تر و هنگامه خوش 
گفت سلطان: نقطه و وقت خمش


حلمی

مثنوی داو دل | مثنوی حلمی | اشعار حلمی

۰

سرگشته و حیرانم زین بازی..

سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرسا
پیدا و کرانم نیست زین عشق کران‌فرسا
 
سامان خراباتی در چشم تو می‌بینم
پیمانه لبالب ده ای جان جهان‌فرسا
 
ساقی چو تویی باید تا مست ز پا افتد
افتانم و خیزانم زین جام نهان‌فرسا
 
تا تاج دهی جان را تاراج دهی جان را
ما باج خراباتیم ای تیر کمان‌فرسا
 
راهیست که سامانش بیکاری و بیماری‌ست
ما کار نمی‌جوییم ای کار امان‌فرسا
 
زین دام رهایی نیست، جز راه تو راهی نیست
ما قسمت صیّادیم زین صید روان‌فرسا
 
تا باد بهار آورد طوفان همه گل‌ها برد
چون باد وزیمان هی هی باد خزان‌فرسا
   
حلمی که به پیمانه جان بست و ز جان افتاد
بادا که به پا خیزد زان سود زیان‌فرسا

سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرسا | غزلیات حلمی

۰

نه آسمان و نه آفتاب

آسمان، آفتابی‌ست.
نه آسمان و نه آفتاب؛
درخشش عدم.


حلمی - کتاب اخگران

نه آسمان و نه آفتاب | کتاب اخگران | حلمی

۰

آن روح بازیگر..

آن روح بازیگر صد روی دل دارد
یک بو چه می‌جویی؟ صد بوی دل دارد
 
در هر نهانخانه صد ساز بنوازد
هر صوت جادوییش صد سوی دل دارد
 
با مطرب و باده آوازه‌خوان هر دم
در رقص بی‌خویشان هوهوی دل دارد
 
سوی نهان گیرد، سرّ نهان گوید
بازوی جان‌پرداز، زانوی دل دارد
 
با زهد ظاهربین صد نرد می‌بازد
چشمان دریایی، ابروی دل دارد
 
با پهلوانان هم سرپنجه بندازد
زیرا که با ایشان پهلوی دل دارد
 
شاهان بی‌تقوا با وی نه بستیزند
زیرا دو صد برج و باروی دل دارد
 
از کار بی‌کاران صد گلسِتان چیند
هم او که انواع جادوی دل دارد
  
حلمی که رویین شد از تیر بدخواهان 
صد شه به دربانی در کوی دل دارد
 

آن روح بازیگر صد روی دل دارد | غزلیات حلمی

گشودن دیوان غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان