عشق متّضاد عقل، آری. امّا عشق متّضاد عشق نیز هم. عشق، استوار و پایدار و ثابتقدم، آری. امّا عشق توفانی و آتشین و رقصان نیز هم. عشق معنای بودن، آری. امّا عشق نابودن نیز هم.
عشق از کف دادن، عشق به دست آوردن. عشق هجران و عشق وصال. عشق آنجا که بودم و نخواهم رسید، یعنی به آنجاتر سر کشم و آنچنانتر خواهم شد. عشق یعنی میخواستم به شمالِ غرب پر کشم، امروز به جنوبِ شرق رهسپارم.
عشق، این لحظه و این جا، آری. امّا عشق همه لحظات و همه جاها نیز هم. عشق در مکان، عشق لامکان نیز هم. عشق در زمان، عشق بی زمان نیز هم. همه چیز از عشق، همه چیز در عشق. همه چیز عشق.
حلمی | کتاب آزادی
آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
ای بس عجب که خامان از عشق دمزنانند
ترسندگان ز حقّت در صورتت دوانند
بی هیچ نای رفتن از وصل لاف دارند
از تیرها گریزان در حسرت کمانند
از خطّ زنده فارغ، با آنچه رفته عاشق
بنبست خودپرستی در کوچهی گمانند
این گونه سالکانی از موسقی گسسته
در خویش تار بسته، خود گفته خود بخوانند
ای خام! راه دور است، برخیز و جاده فرسا
صد پخته از تو خوشتر خونیده میکشانند
از مرگ باک داری، تو خوی خاک داری
تو عاشقان ندیدی خون رزان چشانند
ما تک به خویش خوانیم، این جمعها ندانیم
این خشکها نگه کن در وقت چون شکانند
گه سبز و گه بنفشی گه زرد و گه عنابی
هرگز منافقان را دیدی که چون درانند؟
ای صد عجب که مستان در رنج میستیزند
این شوی و مویداران در وهم صلح جانند
وقت سحر جهانم پاشید و عشق فرمود
حلمی بیا که پیران راه صواب دانند
تمام کار دنیا درباره ی عشق است. آنجا که علم و صنعت هم رشد می کند از عشق است و هر جا که نمی کند از نبود عشق است. همه ویرانی ها و ورشکستگی ها از حرص است، همه از خودخواهی ست. آنجا که عشق نیست، خودنمایی ست، تن آسایی است، گریختن است. حریص حتی دنیوی هم نیست، چون دنیوی به فکر دنیاست، به کار دنیاست و دنیا را می سازد. حریص تنها به فکر خویش است، فکر خویش جان را بند می زند و خوار و ذلیل می سازد، و چنین است که او بیچاره است.
همه چیز درباره ی عشق است. کار معنا عشق است، کار دنیا هم عشق است. خداباور بی عشق، آزمند است. خداناباور عاشق، از خویش ایثار می کند و کار خدا می کند و جهان پیرامون خویش را می سازد. باورِ صرف پشیزی نمی ارزد. هر کس می گوید می ارزد به پیرامون خویش بنگرد. باور بی عشق و بی حرکت، از سر حرص است. باور بی عشق، خودِ بی باوری، نفاق و غارت است.
هر جا عشق هست ایمان بار می دهد، هر جا بی مزدی ست برکت است. هر جا عشق است، کار بی وقفه است. هر جا عشق است، بیداری ست، بخشندگی ست، جنبندگی ست، بی قراری ست. بی عشق، بهشت جهنّم می شود و با عشق هر جهنّم عاقبت بهشت است. همه چیز درباره ی عشق است.
در نهایت به حریصان باید گفت دیگر لازم نیست بخواهید معنوی باشید که از شما برنیاید، این چه حرصی ست که می خواهید معنوی باشید؟ لیکن دنیوی باشید، به شیوه ای درست. دنیا را دوست بدارید و برای دنیا کار کنید، با تمام قلب و با تمام عشق و ایمان خویش. در کار دنیا نیز می توان معنوی بود، که هر که با عشق چیزی ساخت کار معنا کرده است و عاقبت از دنیا بالا می خیزد. پس بدانید که برای معنوی بودن باید ابتدا به درستی دنیوی بود.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Komitas - Cloudy Sky